غزل شمارهٔ ۳۷۶
چنان به کوی تو آسوده از بهشت برینم
که در ضمیر نیامد خیال حوری عینم
کمند طره نهادی به پای طاقت و تابم
سپاه غمزه کشیدی به غارت دل و دینم
نه دست آن که دمی دامن وصال تو گیرم
نه بخت آن که شبی جلوهٔ جمال تو بینم
مرا چه کار به دیدار مهوشان زمانه
که با وجود تو فارغ ز سیر روی زمینم
ز رشک مردن من جان عالمی به لب آید
اگر به روی تو افتد نگاه باز پسینم
ز بس که هر سر مویم هوای مهر تو دارد
نمیبرم ز تو گر سر بری به خنجر کینم
ز حسرت لب میگون و جعد غالیه سایت
رفیق لعل بدخشان، شریک نافهٔ چینم
معاشران همه مشغول عیش و عشرت و شادی
به غیر من که شب و روز با غم تو قرینم
چگونه شاد نباشد دلم به گوشه نشینی
که خال گوشهٔ چشم تو کرده گوشهنشینم
بر آستانهٔ آن پادشاه حسن فروغی
کمان کشیده ز هر گوشه لشکری به کمینم
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چنان به کوی تو آسوده از بهشت برینم
که در ضمیر نیامد خیال حوری عینم
هوش مصنوعی: من آنقدر در نزدیکی تو آرامش دارم که حتی خیال بهشت و حوریها از ذهنم دور شده است.
کمند طره نهادی به پای طاقت و تابم
سپاه غمزه کشیدی به غارت دل و دینم
هوش مصنوعی: با زیبایی و جذابیت موهایت مرا به دام انداختی و از قدرت و توانم کاستی. با نگاههای فریبندهات دل و ایمانم را به یغما بردی.
نه دست آن که دمی دامن وصال تو گیرم
نه بخت آن که شبی جلوهٔ جمال تو بینم
هوش مصنوعی: من نه آنقدر خوششانس هستم که بتوانم لحظهای در آغوش تو باشم و نه آنقدر بختیار که شبی زیبایی تو را ببینم.
مرا چه کار به دیدار مهوشان زمانه
که با وجود تو فارغ ز سیر روی زمینم
هوش مصنوعی: من به دیدن زیباییهای دنیا هیچ نیازی ندارم، چون با وجود تو دیگر نیازی به گشت و گذار در این زمین ندارم.
ز رشک مردن من جان عالمی به لب آید
اگر به روی تو افتد نگاه باز پسینم
هوش مصنوعی: اگر من به خاطر حسادت بمیرم، روحی از عالم به تنگنا میافتد، زیرا اگر آخرین نگاه من به تو بیفتد، همه چیز به هم میریزد.
ز بس که هر سر مویم هوای مهر تو دارد
نمیبرم ز تو گر سر بری به خنجر کینم
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و محبت تو، حتی اگر جانم را هم بگیرند، نمیتوانم از تو دست بکشم.
ز حسرت لب میگون و جعد غالیه سایت
رفیق لعل بدخشان، شریک نافهٔ چینم
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و دلفریبی لبهای شکرین و موهای مجعد دوستم که همانند لعلهای بدخشان درخشان است، من نیز شریک و همنشین زیباییهای دیگران میشوم.
معاشران همه مشغول عیش و عشرت و شادی
به غیر من که شب و روز با غم تو قرینم
هوش مصنوعی: دوستان همه در حال خوشگذرانی و شادی هستند، اما من به جز اندوه تو هیچ چیزی ندارم و شب و روزم همراه با غم تو سپری میشود.
چگونه شاد نباشد دلم به گوشه نشینی
که خال گوشهٔ چشم تو کرده گوشهنشینم
هوش مصنوعی: چطور میتوانم دلشاد باشم در حالیکه در گوشهای نشستهام و یاد تو برایم غمگینی میآورد؟ خال زیبای چشم تو من را به این گوشهنشینی کشانده است.
بر آستانهٔ آن پادشاه حسن فروغی
کمان کشیده ز هر گوشه لشکری به کمینم
هوش مصنوعی: در برابر درگاه آن پادشاه زیبا و درخشان، سربازانی از هر سو آمادهٔ حمله و کمین به من هستند.