غزل شمارهٔ ۱۸
طالب جانان به جان خریده الم را
عاشق صادق کرم شمرده ستم را
صف زده مژگان چشم خیمه نشینی
از پی قتلم کشیده خیل حشم را
قبلهٔ خود ساختم بتی که جمالش
پرده نشین ساخت صد هزار صنم را
خرمی شادی فزا که مایهٔ مستی است
هیچ دوایی نکرده چارهٔ غم را
کشتهٔ شاهی شدم به جرم محبت
کز خم ابرو کشید تیغ دو دم را
بر مه رویش تعشقی است نگه را
بر سر کویش تعلقی است قدم را
چشم تو هر جا که جام باده چشاند
مست فشاند به خاک ساغر جم را
وه که به عهد میان و دور دهانت
جمع به هم کردهای وجود و عدم را
دوش گشودی به چهره زلف شب آسا
شرح نمودی حدیث نور و ظلم را
گر گل روی تو از نقاب برآید
کس نستاند به هیچ باغ ارم را
گر مددی از مداد زلف تو باشد
نطق فروغی دهد زبان قلم را
اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
طالب جانان به جان خریده الم را
عاشق صادق کرم شمرده ستم را
هوش مصنوعی: عاشق برای رسیدن به معشوق، جان خود را با جانش معامله میکند و در این راه، ستم و مشکلات را نیز به عنوان نوعی لطف و بخشش از سوی معشوق میپذیرد.
صف زده مژگان چشم خیمه نشینی
از پی قتلم کشیده خیل حشم را
هوش مصنوعی: مژگانهای چشم یک خیمه نشین به صف آمدهاند تا به خاطر من، خیل و جمعیتی از همراهان را تحت تأثیر قرار دهند.
قبلهٔ خود ساختم بتی که جمالش
پرده نشین ساخت صد هزار صنم را
هوش مصنوعی: من برای خودم معبودی برگزیدم که زیباییاش، هزاران بت دیگر را تحتالشعاع قرار داده است.
خرمی شادی فزا که مایهٔ مستی است
هیچ دوایی نکرده چارهٔ غم را
هوش مصنوعی: شادی و خوشحالی که انسان را سرمست میکند، هیچ دارویی نتوانسته است غم را درمان کند.
کشتهٔ شاهی شدم به جرم محبت
کز خم ابرو کشید تیغ دو دم را
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و محبت، به دست کسی مجروح شدم که به خاطر زیبایی ابروهایش، شمشیر دو لبه را به سمت من کشید.
بر مه رویش تعشقی است نگه را
بر سر کویش تعلقی است قدم را
هوش مصنوعی: نگاه عاشقانهای به چهره زیبای او وجود دارد و برای من پیوستگی و وابستگی خاصی به حضور او در این خیابان حس میشود.
چشم تو هر جا که جام باده چشاند
مست فشاند به خاک ساغر جم را
هوش مصنوعی: چشمهای تو هر جا که شراب را به من نشان دهد، من را مست و سرمست به زمین میاندازد و ظرف فراهم شده برای نوشیدنی را فراموش میکنم.
وه که به عهد میان و دور دهانت
جمع به هم کردهای وجود و عدم را
هوش مصنوعی: ای کاش که در این زمانه و دوران تو، با سخنانت توانستهای وجود و عدم را در کنار هم جمع کنی.
دوش گشودی به چهره زلف شب آسا
شرح نمودی حدیث نور و ظلم را
هوش مصنوعی: دیروز، با باز کردن چهرهات شبیه به زلفهای تاریک، روایت روشنی و تاریکی را برایم شرح دادی.
گر گل روی تو از نقاب برآید
کس نستاند به هیچ باغ ارم را
هوش مصنوعی: اگر چهره زیبای تو از پرده بیرون بیاید، هیچکس نمیتواند به هیچ باغ ارم (بهشت) دست یابد.
گر مددی از مداد زلف تو باشد
نطق فروغی دهد زبان قلم را
هوش مصنوعی: اگر کمک و یاری از موهای تو باشد، زبان قلم به روشنایی و زیبایی میرسد.