گنجور

غزل شمارهٔ ۱۵

اگر مردان نمی بردند امتحانش را
نمی دانم که بر می‌داشت این بار گرانش را
من بی‌چاره چون بوسم رکاب شه‌سواری را
که نگرفته‌ست دست هیچ سلطانی عنانش را
فلک کار مرا افکند با نامهربان ماهی
که نتوان مهربان کردن دل نامهربانش را
مرا پیوسته در خون می‌کشد پیوسته ابرویی
که نتواند کشیدن هیچ بازویی کمانش را
کسی از درد پنهان آشکارا می‌کشد ما را
که نتوان آشکارا ساختن راز نهانش را
مگو در کوی او شب تا سحر بهر چه می‌گردی
که دل گم کرده ام آنجا و می‌جویم نشانش را
هنوزم چشم امید است بر درگاه او اما
به هر چشمی نمی‌بخشند خاکِ آستانش را
چو ممکن نیست بوسیدن دهان یار نوشین لب
لبی را بوسه باید زد که می‌بوسد دهانش را
چو نتوان در بر جانان میان بندگی بستن
کسی را بنده باید شد که می‌بندد میانش را
گر آن ساقی که من دیدم بدیدی خضر فرخ پی
به یک پیمانه دادی نقد عمر جاودانش را
چنان از دست بیدادش دل تنگم به حرف آمد
که ترسم بشنود سلطان عادل داستانش را
خدیو دادگستر ناصرالدین شاه دین پرور
که حق بر دست او داده‌ست مفتاح جهانش را
چو برخیزند شاهان جوان‌بخت از پی نازش
جهان پیر گیرد دامن بخت جوانش را
فروغی چون به دل پنهان کنم زخم محبت را
مگر مردم نمی‌بینند چشم خون‌فشانش را

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اگر مردان نمی بردند امتحانش را
نمی دانم که بر می‌داشت این بار گرانش را
هوش مصنوعی: اگر مردان واقعی وجود نداشتند که او را مورد آزمایش قرار دهند، نمی‌دانم او چگونه می‌توانست این بار سنگین و دشوار را تحمل کند.
من بی‌چاره چون بوسم رکاب شه‌سواری را
که نگرفته‌ست دست هیچ سلطانی عنانش را
هوش مصنوعی: من در نهایت ناچاری، چون پای خود را بر رکاب سوارکاری بگذارم که هیچ فرمانروایی هنوز کنترلش را در دست نگرفته است.
فلک کار مرا افکند با نامهربان ماهی
که نتوان مهربان کردن دل نامهربانش را
هوش مصنوعی: سرنوشت من را به دست کسی انداخت که مانند ماهی بی‌رحم است و نمی‌توان دل سردش را به محبت و دوستی گرما بخشید.
مرا پیوسته در خون می‌کشد پیوسته ابرویی
که نتواند کشیدن هیچ بازویی کمانش را
هوش مصنوعی: چشمان زیبا و افسونگر کسی همواره قلب مرا در عذاب می‌اندازد، همان‌طور که کمان بی‌نوا، ناتوان از کشیدن تیرهایش، نمی‌تواند به هدف برسد.
کسی از درد پنهان آشکارا می‌کشد ما را
که نتوان آشکارا ساختن راز نهانش را
هوش مصنوعی: کسی به خاطر درد پنهانی که دارد، به وضوح ما را رنج می‌دهد، در حالی که نمی‌توانیم به راحتی راز نهانی او را روشن کنیم.
مگو در کوی او شب تا سحر بهر چه می‌گردی
که دل گم کرده ام آنجا و می‌جویم نشانش را
هوش مصنوعی: در کوی او تا صبح، بی‌دلیل نگردان که من دل خود را گم کرده‌ام و در جستجوی نشانه‌ای از آن هستم.
هنوزم چشم امید است بر درگاه او اما
به هر چشمی نمی‌بخشند خاکِ آستانش را
هوش مصنوعی: هنوز هم به او امید دارم و به درگاهش نگاه می‌کنم، اما همه نمی‌توانند حتی خاک آستانش را مورد لطف قرار دهند.
چو ممکن نیست بوسیدن دهان یار نوشین لب
لبی را بوسه باید زد که می‌بوسد دهانش را
هوش مصنوعی: اگر بوسیدن دهان یار که لب‌های شیرینی دارد ممکن نیست، پس باید لب دیگری را ببوسیم که بوسه‌ی آن به دهان او نزدیک‌تر است.
چو نتوان در بر جانان میان بندگی بستن
کسی را بنده باید شد که می‌بندد میانش را
هوش مصنوعی: اگر نمی‌توانی در عشق محبوب خود به بندگی ادامه دهی، باید پذیرفته باشی که کسی که تو را در این مسیر به بندگی می‌کشاند، خود از شرافت و لیاقت برخوردار است.
گر آن ساقی که من دیدم بدیدی خضر فرخ پی
به یک پیمانه دادی نقد عمر جاودانش را
هوش مصنوعی: اگر آن ساقی خوش‌چهره را که من دیده‌ام تو هم می‌دیدی، مانند خضر، با یک پیمانه به او داده می‌شد که عمر جاودانی را به دست آورد.
چنان از دست بیدادش دل تنگم به حرف آمد
که ترسم بشنود سلطان عادل داستانش را
هوش مصنوعی: به شدت از ظلم و ستم او ناراحتم و به حدی تحت تأثیر قرار گرفته‌ام که می‌خواهم درباره‌اش صحبت کنم، اما از این می‌ترسم که مبادا پادشاه عادل داستان مرا بشنود.
خدیو دادگستر ناصرالدین شاه دین پرور
که حق بر دست او داده‌ست مفتاح جهانش را
هوش مصنوعی: حاکم دادگستر، ناصرالدین شاه، که به دین اهمیت می‌دهد و خداوند قدرت و حق را به او سپرده است و کلید جهان را در دست او قرار داده است.
چو برخیزند شاهان جوان‌بخت از پی نازش
جهان پیر گیرد دامن بخت جوانش را
هوش مصنوعی: وقتی شاهان خوش‌شانس و جوان بلند شوند و به دنبال لذت و زیبایی بروند، دنیا نیز به آنها روی خوش نشان می‌دهد و شانس جوانی را به دامن می‌گیرد.
فروغی چون به دل پنهان کنم زخم محبت را
مگر مردم نمی‌بینند چشم خون‌فشانش را
هوش مصنوعی: وقتی که زخم محبت را در دل خود پنهان می‌کنم، شاید دیگران نتوانند چشمان پر از اشکم را ببینند.

حاشیه ها

1393/06/03 00:09
محمد

با سلام . با عنایت به معنای مصرع دوم بیت هفتم باید {بهر} به { به هر } بدل گردد

1403/03/15 12:06
فریدون قاسمی

استادان بزرگوار لطفا نظر بدهند که آیا من اشتباه میکنم یا مصرع اول بیت اول چیزی کم دارد؟!  آیا وزن این مصرع متفاوت از بقیه‌ نیست؟

متاسفانه هر جا که جستجو کردم به همین شکل نوشته شده بود. آیا این احتمال وجود ندارد که هنگام کتابت کلمه‌ای از قلم افتاده باشد؟ جسارتاً اگر مثلا کلمه‌ی «رنج» را بعد از «نمی‌بردند» بگذاریم، وزن و معنی صحیح‌تر نخواهد بود؟

به این صورت: اگر مردان نمی‌برند رنج امتحانش را / نمی‌دانم که برمی‌داشت این بار گرانش را.