گنجور

غزل شمارهٔ ۱۴۶

فریاد که رفت خونم از یاد
چون دیده به روی قاتل افتاد
فرزند بشر بدین روش نیست
حوری بچه‌ای تو یا پریزاد
آتش به درون من کسی زد
کز خانه تو را برون فرستاد
تا طرهٔ پرشکن گشادی
عشقم گرهی ز کار نگشاد
تا دانهٔ خال تو برآید
بس خرمن جان من که رفت برباد
بر بست به راستی میان را
در بندگی تو سرو آزاد
عشق تو حریف سخت پیمان
عهد تو بنای سست بنیاد
سر رشتهٔ کین ندادی از دست
ویرانهٔ دل نکردی آباد
من بودم و نالهٔ فروغی
آن هم اثری نکرد فریاد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

فریاد که رفت خونم از یاد
چون دیده به روی قاتل افتاد
هوش مصنوعی: فریاد می‌زنم که دیگر یادم نمی‌آید خونم را، چون وقتی به چهره قاتل نگاه کردم.
فرزند بشر بدین روش نیست
حوری بچه‌ای تو یا پریزاد
هوش مصنوعی: فرزند آدم به این شیوه وجود ندارد، تو نه حوری هستی و نه موجودی از پریان.
آتش به درون من کسی زد
کز خانه تو را برون فرستاد
هوش مصنوعی: کسی به دل من آتش زد که باعث شد تو از خانه‌ام بیرون بروی.
تا طرهٔ پرشکن گشادی
عشقم گرهی ز کار نگشاد
هوش مصنوعی: وقتی که موهای پرشکنت را باز کردی، عشق من هیچ مشکلی را حل نکرد.
تا دانهٔ خال تو برآید
بس خرمن جان من که رفت برباد
هوش مصنوعی: تا وقتی که دانهٔ خال تو نمایان شود، جان من که به راحتی از بین رفته، همچون خرمنی از ذرت به باد رفته است.
بر بست به راستی میان را
در بندگی تو سرو آزاد
هوش مصنوعی: تعلق و وابستگی واقعی به تو، مانند بستن راهی است که بر سر آزادی است. در حقیقت، با تسلیم شدن به تو، مانند یک درخت سرو، آزاد هستم.
عشق تو حریف سخت پیمان
عهد تو بنای سست بنیاد
هوش مصنوعی: عشق تو در برابر عهد و پیمان‌های تو، مانند ساختاری ضعیف و بی‌اساس است.
سر رشتهٔ کین ندادی از دست
ویرانهٔ دل نکردی آباد
هوش مصنوعی: تو هیچ تلاشی نکردی تا دل ویران شده‌ام را آباد کنی و از کینه‌هایی که در دلم دارم، سرنخی به من ندادی.
من بودم و نالهٔ فروغی
آن هم اثری نکرد فریاد
هوش مصنوعی: من تنها بودم و صدای ناله‌ای شنیدم که هیچ تأثیری نداشت و حتی فریاد زدن هم بی‌فایده بود.