غزل شمارهٔ ۱۳۰
چندی از صومعه در دیر مغان باید رفت
قدمی چند پی مغبچگان باید رفت
نقد جان را به سر کوی بتان باید داد
پاک شو پاک که در عالم جان باید رفت
عیش کن عیش که دوران بقا چیزی نیست
باده خور باده که در خواب گران باید رفت
می ز مینا به قدح ریز و ز عشرت مگذر
که به حسرت ز جهان گذران باید رفت
مژه و ابروی او دیدم و با دل گفتم
که به جان از پی آن تیر و کمان باید رفت
جوی خون از مژهام کرده روان دل یعنی
که به جولانگه آن سرو روان باید رفت
از غم روی تو بی صبر و سکون باید رفت
وز سر کوی تو بی نام و نشان باید رفت
گر به حسرت ندهم جان گرامی چه کنم
کز سر راه تو حسرت نگران باید رفت
خط سبز از رخ زیبای تو سر زد افسوس
که از این باغ به صد آه و فغان باید رفت
حسرتم سوخت زمانی که فروغی میگفت
کز درت با مژهٔ اشک فشان باید رفت
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چندی از صومعه در دیر مغان باید رفت
قدمی چند پی مغبچگان باید رفت
هوش مصنوعی: مدتی باید به خانقاه درویشان رفت و کمی هم در پی شرابفروشان سیر و سفر کرد.
نقد جان را به سر کوی بتان باید داد
پاک شو پاک که در عالم جان باید رفت
هوش مصنوعی: برای دستیابی به معانی عمیقتر و واقعیات زندگی، باید از جان و سرمایه خود دست بکشیم و به عشق و زیباییهای روحانی توجه کنیم. باید خود را از آلودگیها پاک کنیم، زیرا برای رسیدن به آگاهی و حقیقت، نیازمند سفر در عالم جان هستیم.
عیش کن عیش که دوران بقا چیزی نیست
باده خور باده که در خواب گران باید رفت
هوش مصنوعی: زندگی را جشن بگیر، چون ثبات و دوام در دنیا چیزی نیست. از شراب بنوش، زیرا در خواب عمیق باید به سفر برویم.
می ز مینا به قدح ریز و ز عشرت مگذر
که به حسرت ز جهان گذران باید رفت
هوش مصنوعی: شراب را از مینا در لیوان بریز و از لذتها غافل مشو، زیرا به زودی باید از این دنیا که گذران است، با حسرت خداحافظی کنیم.
مژه و ابروی او دیدم و با دل گفتم
که به جان از پی آن تیر و کمان باید رفت
هوش مصنوعی: چشمان و ابروی او را دیدم و در دل گفتم که برای رسیدن به او باید با جانم تلاش کنم.
جوی خون از مژهام کرده روان دل یعنی
که به جولانگه آن سرو روان باید رفت
هوش مصنوعی: از چشمانم اشکها مانند جوی خون به راه افتاده، و دل نشان میدهد که باید به سوی آن سر و زیبا بروم و در کنار او زندگی کنم.
از غم روی تو بی صبر و سکون باید رفت
وز سر کوی تو بی نام و نشان باید رفت
هوش مصنوعی: برای فرار از غم چهره تو، باید بیتابی و آرامش را کنار گذاشت و از مکان تو، بدون نام و نشانی، باید دور شد.
گر به حسرت ندهم جان گرامی چه کنم
کز سر راه تو حسرت نگران باید رفت
هوش مصنوعی: اگر نتوانم جان عزیزم را فدای حسرت کنم، چه کنم؟ که باید با حسرت به خاطر تو از راه بیفتم.
خط سبز از رخ زیبای تو سر زد افسوس
که از این باغ به صد آه و فغان باید رفت
هوش مصنوعی: رنگ سبزی که از چهره دلربای تو نشأت گرفته، نشان از زیبایی و زندگی دارد، اما متأسفانه باید با دلتنگی و ناله از این باغ و از زیباییات جدا شویم.
حسرتم سوخت زمانی که فروغی میگفت
کز درت با مژهٔ اشک فشان باید رفت
هوش مصنوعی: زمانی که فروغی میگفت باید با چشمان اشکبار از در تو بیرون رفت، حسرت در دل من شعلهور شد.