شمارهٔ ۹۸
در غم هجرانت ای مهدی گدازانم چو شمع
شب نشین در مسجد و محراب سوزانم چو شمع
چند بیتی حافظ شیراز اینجا گفته است
گر بخوانم عالمی را زان بگریانم چو شمع
رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد
همچنان در آتش مهر تو خندانم چو شمع
بیجمال عالم آرای تو روز من شب است
بی کمال خدمتت در عین نقصانم چو شمع
سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نور چشم
تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع
همچو صبحم یک نفس باقیست بیدیدار تو
روی بنما مهدیا تا جان برافشانم چو شمع
در شب هجران مرا پروانه نوری فرست
ورنه از شوقت جهانی را بسوزانم چو شمع
کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت
تا در آب و آتش شوقت گدازانم چو شمع
آتش مهر تو را فیضت عجب در سر گرفت
آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
منبع اولیه: سید صادق هاشمی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در غم هجرانت ای مهدی گدازانم چو شمع
شب نشین در مسجد و محراب سوزانم چو شمع
هوش مصنوعی: در غم دوری تو، ای مهدی، مانند شمعی که در شب در مسجد میسوزد، به شدت میسوزم و در آتش اشتیاق میگریم.
چند بیتی حافظ شیراز اینجا گفته است
گر بخوانم عالمی را زان بگریانم چو شمع
هوش مصنوعی: اگر بخواهم اشعار حافظ را بخوانم و احساسات و معانی آن را بیان کنم، ممکن است چنان احساسی در دلها ایجاد کنم که همه را به گریه بیندازد، مانند شمعی که میسوزد و اشکها را جاری میکند.
رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد
همچنان در آتش مهر تو خندانم چو شمع
هوش مصنوعی: صبر و تحمل من به خاطر غم تو از هم گسسته شده است، ولی با وجود این همچون شمع در آتش، به خاطر عشق تو میخندم و نور امید را ساطع میکنم.
بیجمال عالم آرای تو روز من شب است
بی کمال خدمتت در عین نقصانم چو شمع
هوش مصنوعی: بدون زیبایی تو، روز من به شب میماند و در حالی که خدمترسانیام ناقص است، مانند شمعی هستم که در نور تو میسوزد.
سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نور چشم
تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع
هوش مصنوعی: ای نور چشمم، شبی مرا سرفراز کن و از دیدار خود روشنم کن تا همانند شمع، ایوانم نورانی شود.
همچو صبحم یک نفس باقیست بیدیدار تو
روی بنما مهدیا تا جان برافشانم چو شمع
هوش مصنوعی: مانند صبح، تنها برای لحظهای دیگر بدون دیدار تو باقی ماندهام. ای مهدی، روی خود را نشان بده تا جانم را مانند شمع فدا کنم.
در شب هجران مرا پروانه نوری فرست
ورنه از شوقت جهانی را بسوزانم چو شمع
هوش مصنوعی: در شب فراق، مرا نوری همچون پروانه بفرست، و گرنه از عشق تو مانند شمعی، دنیای خود را میسوزانم.
کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت
تا در آب و آتش شوقت گدازانم چو شمع
هوش مصنوعی: درد و غم تو به حدی عمیق شده که صبر و استقامت من مانند موم در دستان تو نرم و تغییر شکل میدهد. من آنقدر تحت تأثیر عشق تو هستم که مانند شمع در آب و آتش ذوب میشوم.
آتش مهر تو را فیضت عجب در سر گرفت
آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو چنان شعلهای در درونم افروخته که حیرتانگیز است. چگونه میتوانم این آتش دل را با اشکهای خود خاموش کنم، مثل شمعی که در برابر آتش میسوزد؟