گنجور

شمارهٔ ۶۱

گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
بسوختیم در این آرزوی خام و نشد
هزار حیله برانگیختیم تا شاید
بریم ره به سراپرده امام و نشد
به معرفت نرسی تا به وصل او نرسی
که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
فغان که در طلبش عمر رفت و یک ساعت
ز وصل دلکش او خواستیم کام و نشد
دریغ و درد که در جستجو سرآمد عمر
شباب و شیب در این کار شد تمام و نشد
در آرزوی لقایش بسوختیم ای فیض
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
منبع اولیه: سید صادق هاشمی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.