گنجور

شمارهٔ ۶۲

نفس برآید و مقصود بر نمی‌‏آید
فغان که بخت من از خواب بر نمی‏‌آید
کسی ز مهدی هادی نشان نمی‌‏بخشد
به سوی ما ز خیالش خبر نمی‌‏آید
به آب دیده شب و روز تربیت کردم
نهال گلبن شوقش به بر نمی‌‏آید
در این خیال به سر شد زمان عمر و هنوز
زمان محنت هجرش به سر نمی‌‏آید
صبا به چشم من انداخت خاکی از کویش
که آب زندگیم در نظر نمی‌‏آید
ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا
وزان میانه یکی کارگر نمی‏‌آید
چه سعی‌‏ها که نمودیم فیض در ره او
دریغ کار ز ما این قدر نمی‌‏آید

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
منبع اولیه: سید صادق هاشمی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.