گنجور

شمارهٔ ۵۵

پیشتر زانکه خدا خشت و گل آدم زد
نور پیغمبر و آلش ز تجلّی دم زد
کرد تسبیح و ملک از دم او گویا شد
نعره نَحنُ نُسَبِّح زد و بر آدم زد
آدم از پرتو آن نور شناسا شد و گفت
سدّ اسما به ملک طنطنه اعلم زد
دل آدم هوس منزلت ایشان داشت
دست رد آمد و بر سینه نامحرم زد
نور ایشان سبب سجده آدم گردید
دیو پیدا شد و آتش به همه عالم زد
شیعه آل نبی نیست مگر راه روی
که قدم بر سر اسباب دل خرم زد
فیض اگر در ره تقوی قدمش سست آمد
دست اخلاص به دامان شما محکم زد

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
منبع اولیه: سید صادق هاشمی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.