گنجور

شمارهٔ ۱۷

صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست
بیار سوی محبان پیامی از در دوست
وگر چنان که در آن حضرتت نباشد یار
برای دیده بیاور غباری از در دوست
غبار درگه او توتیای دیده کنیم
بدین وسیله ببینیم سوی منظر دوست
بسوختیم ز هجران شراب وصل بیار
که آب دوست نشاند شرار آذر دوست
من گدا و تمنای وصل او هیهات
مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست
اگرچه دوست به چیزی نمی‏خرد ما را
به عالمی نفروشیم موئی از سر دوست
چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد
که هست فیض ثناخوان کمینه چاکر دوست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
منبع اولیه: سید صادق هاشمی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.