گنجور

نزدیک شدن حوا به درخت ممنوع

مأیوس شد ز آدم و شد سوی زوجه‏‌اش
هم در دهان حیه و هم از ره دغا
گفتا حلال گشت درختی که بُد حرام
از حسن طاعتی که نمودید با خدا
خواهی که بر تو کشف شود سرّ این سخن
رو نزد آن درخت بخور زان بیازما
خیل فرشته هست نگهبان این درخت
از بهر منع در کف ایشان حراب‏ها
آن را که آن درخت حلال است ره دهد
آن را که شد حرام زنندش به حرب‏ها
گر تو بدان درخت روی تا بری بری
منعت اگر کنند بدان کان نشد روا
گر تو از آن درخت خوری بیشتر ز شوی
گردی بر او مسلط در امر و نهی‏ها!
حوا بدان درخت توجه نمود و رفت
تا موضعی که بود در آنجا فرشته‏ها
می‏خواستند منع کنندش از آن درخت
منع آمد از جناب خدا اهل منع را
زنهار منع او مکنید و رهش دهید
تا اهل عقل گردد از اهل هوا جدا
نهیش نموده داده خرد داده اختیار
آن را کنید منع که نیست از اولی النهی‏
عاقل اگر مطیع شود می‏برد ثواب
ور عاصی است می‏برد از خویشتن سزا

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سید صادق هاشمی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.