غزل شمارهٔ ۹۵۳
سحر ز هاتف غیبم رسید هیهائی
فتاد در سر من شورشی و غوغائی
شدم ز شهر برون تا بکام دل نالم
که شور را نبود چاره غیر صحرائی
بدل نواز خودم در مقام راز و نیاز
سخن کشیده بجائی ز شور سودائی
که از شنیدن و گفتن ز خویشتن رفتم
بخویش باز رسیدم ز ذوق آوائی
چه گفت؟ گفت تو را چون منی یکی باشد
مراست چون تو بسی عندلیب شیدائی
کجا روی ز در من کجا توانی رفت
بغیر در گه ما هست در جهان جائی؟
بیا بیا بطلب هر چه خواهی از در ما
که هست اینجا هر مطلب مهیائی
سجود کردم و گفتم مرا ز تو چیزیست
که یافت می نشود نزد چون تو مولائی
مراست لذت زاری بدرگه چه توئی
تو را کجا است چنین نعمتی و آقائی
گرم بخویش بخوانی ز ذوق جان بدهم
ورم ز پیش برائی خوشم بپروائی
خوشم بقهر تو چون لطف هر چه خواهی کن
مرا چه یارا ای یار تا بود رائی
خوشا دلی که در آن جای چون توئی باشد
خوشا سری که در آن هست از تو سودائی
کجا روم ز در تو کجا توانم رفت
کجاست در دو جهان غیر در گهت جائی
دلم خوش است که در وی گرفتهٔ منزل
کراست همچو تو یار لطیف زیبائی
سر من و در تو تا نفس بود در تن
که فیض را نبود غیر تو تمنائی
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سحر ز هاتف غیبم رسید هیهائی
فتاد در سر من شورشی و غوغائی
هوش مصنوعی: در صبحگاهی صدای ندا کنندهای از دنیای پنهان به من رسید و در دل من شور و غوغایی را ایجاد کرد.
شدم ز شهر برون تا بکام دل نالم
که شور را نبود چاره غیر صحرائی
هوش مصنوعی: از شهر خارج شدم تا به دل خود شکایت کنم، زیرا برای این آشفتگی هیچ چارهای جز دشت و بیابان نیست.
بدل نواز خودم در مقام راز و نیاز
سخن کشیده بجائی ز شور سودائی
هوش مصنوعی: در حالتی از راز و نیاز، به یاد عشق خود میافتد و این احساس شور و شوق او را به صحبت واداشته است.
که از شنیدن و گفتن ز خویشتن رفتم
بخویش باز رسیدم ز ذوق آوائی
هوش مصنوعی: من به خاطر شنیدن و گفتن از خودم، از خودم دور شدم و دوباره به خودم رسیدم، چون از لذت یک صدا آگاه شدم.
چه گفت؟ گفت تو را چون منی یکی باشد
مراست چون تو بسی عندلیب شیدائی
هوش مصنوعی: چه گفت؟ گفت که تو مثل من یکی هستی، زیرا من نیز مانند تو عاشق و شیدا هستم.
کجا روی ز در من کجا توانی رفت
بغیر در گه ما هست در جهان جائی؟
هوش مصنوعی: هر کجا که میخواهی بروی، نمیتوانی جز به درگاه ما برسی، چرا که در این جهان هیچ مکان دیگری وجود ندارد.
بیا بیا بطلب هر چه خواهی از در ما
که هست اینجا هر مطلب مهیائی
هوش مصنوعی: بیا و هر چه را که میخواهی از ما بخواه، زیرا اینجا هر چیزی که نیاز داری فراهم است.
سجود کردم و گفتم مرا ز تو چیزیست
که یافت می نشود نزد چون تو مولائی
هوش مصنوعی: من در برابر تو تعظیم کردم و گفتم که چیزی از تو دارم که در هیچ جا، جز نزد تو پیدا نمیشود. تو هستی که ولی و سرپرست منی.
مراست لذت زاری بدرگه چه توئی
تو را کجا است چنین نعمتی و آقائی
هوش مصنوعی: لذت غمگینی و سوختن برای من تنها به خاطر وجود توست. وجود تو را در کجا میتوان یافت که اینگونه نعمت و بزرگی را با خود به همراه داشته باشد؟
گرم بخویش بخوانی ز ذوق جان بدهم
ورم ز پیش برائی خوشم بپروائی
هوش مصنوعی: اگر در دل خود مرا با شور و شوق بخوانی، جانم را به تو میدهم و اگر از جلویم بروی، خوشحال میشوم که به سمت دیگری میروی.
خوشم بقهر تو چون لطف هر چه خواهی کن
مرا چه یارا ای یار تا بود رائی
هوش مصنوعی: من از قهر تو خوشحالم، زیرا مثل لطفی است که میخواهی نیکی کنی. هر کاری که بخواهی با من بکن، ای دوست، تا زمانی که خیری در کار باشد.
خوشا دلی که در آن جای چون توئی باشد
خوشا سری که در آن هست از تو سودائی
هوش مصنوعی: دلهایی که در آن عشق و محبت وجود دارد، خوشبخت هستند. همچنین، سرهایی که در آنها خیال تو میگذرد، خوشحالاند.
کجا روم ز در تو کجا توانم رفت
کجاست در دو جهان غیر در گهت جائی
هوش مصنوعی: نمیدانم به کجا میتوانم بروم، چون هیچجایی در این دو جهان جز در محضر تو وجود ندارد.
دلم خوش است که در وی گرفتهٔ منزل
کراست همچو تو یار لطیف زیبائی
هوش مصنوعی: دل من شاد است که صاحبخانهای مثل تو دارد، که یار لطیف و زیبایی است.
سر من و در تو تا نفس بود در تن
که فیض را نبود غیر تو تمنائی
هوش مصنوعی: آنقدر به عشق و محبت تو وابستهام که تا زمانی که زندهام، هیچ آرزویی جز تو در دل ندارم.