غزل شمارهٔ ۹۳۵
روی جانان مگر از دیدهٔ جانان بینی
یا مگر ز آینهٔ طلعت خوبان بینی
آن جمالی که فروغش کمر کوه شکست
کی توان از نظر موسی عمران بینی
باجابت نرسد تا تو تو باشی «ارنی»
«لن ترانی» شنوی موسی و حرمان بینی
گر تو در هستی او هستی خود در بازی
مشگل خویش در اینره همه آسان بینی
گم شو ای ذره در آن مهر که تا سر نهان
مو بمو فاش در آن زلف پریشان بینی
نیستی گیر و بمان طنطنه و هستی را
اولیا وار که تا دولت ایشان بینی
دل چه در باختی ای فیض ز جان هم بگذر
کز سر جان چه گذشتی همه جانان بینی
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
روی جانان مگر از دیدهٔ جانان بینی
یا مگر ز آینهٔ طلعت خوبان بینی
هوش مصنوعی: آیا میتوانی صورت معشوق را فقط از نظر او ببینی یا اینکه زیباییهای او را تنها از طریق آینه ببینی؟
آن جمالی که فروغش کمر کوه شکست
کی توان از نظر موسی عمران بینی
هوش مصنوعی: جمال و زیبایی که نورش توانسته است کوه را بشکند، چگونه ممکن است با چشم موسی، پسر عمران، دیده شود؟
باجابت نرسد تا تو تو باشی «ارنی»
«لن ترانی» شنوی موسی و حرمان بینی
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو حقیقت خودت را بشناسی و به آن پی ببری، نمیتوانی به حقیقتی که در جستجوی آن هستی دست پیدا کنی؛ مانند موسی که بهدنبال دیدن خدا بود، اما در نهایت به احساس ناامیدی رسید.
گر تو در هستی او هستی خود در بازی
مشگل خویش در اینره همه آسان بینی
هوش مصنوعی: اگر تو در وجود او هستی، در مشکلات خودت هم در این دنیا همه چیز را آسان میبینی.
گم شو ای ذره در آن مهر که تا سر نهان
مو بمو فاش در آن زلف پریشان بینی
هوش مصنوعی: به دنبال نور و زیبایی باش، تا جایی که خود را در آن گم کنی. در این نور، رازهای پنهان را به وضوح ببینی و جذابیت و شگفتیهای ناشناختهای را در دنیای اطرافت کشف کنی.
نیستی گیر و بمان طنطنه و هستی را
اولیا وار که تا دولت ایشان بینی
هوش مصنوعی: هرگز از غیرت و شجاعت خود دست نکش و اجازه نده که در جنجالها و هیاهوها گم شوی؛ زیرا اگر زندگی را با صداقت و پیروی از پیشوایان راستین بگذرانی، میتوانی موفقیت و سعادت آنها را در زندگی خود مشاهده کنی.
دل چه در باختی ای فیض ز جان هم بگذر
کز سر جان چه گذشتی همه جانان بینی
هوش مصنوعی: دل از دست دادهای، ای فیض، از جان خود نیز بگذر. زیرا چه میدانی که از سر جان چه بر تو گذشته است، که همه عاشقان و معشوقان را خواهی دید.