گنجور

غزل شمارهٔ ۹۲۵

جدا شد از بر من آن انسی روحانی
شدم اسیر بلای فراق جسمانی
برفت یار و از او ماند حسرتی در دل
من و خیال وی و گفتگوی پنهانی
برفت روشنی چشم و شد جهان تیره
نه شب شناسم و نه روز از پریشانی
بود که بار دگر خدمتش شود روزی
کنم بطلعت او باز دیده نورانی
شود که باز به بینم لقای میمونش
وصال او بمن و من بوصلش ارزانی
بود بنامهٔ مشگین اوفتد نظرم
کشم بدیده از آن سرمهٔ سلیمانی
بدیدن خط او دیده‌ام شود روشن
بخواندن سخنانش کنم گل ‌افشانی
بیا وصال که تا زندگی ز سر گیرم
برو فراق ببر از برم گران جانی
ز فیض تا نفسی هست مژده وصلی
که عن قریب رود زین سراچهٔ فانی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جدا شد از بر من آن انسی روحانی
شدم اسیر بلای فراق جسمانی
هوش مصنوعی: از من جدا شد آن دوستِ روحانی و اکنون در فراق او، اسیر مشکلات و دردهای جسمانی شده‌ام.
برفت یار و از او ماند حسرتی در دل
من و خیال وی و گفتگوی پنهانی
هوش مصنوعی: دوست رفت و در دل من حسرتی باقی ماند، به یاد او و یادگاری از گفت‌وگوهای نهانی که با هم داشتیم.
برفت روشنی چشم و شد جهان تیره
نه شب شناسم و نه روز از پریشانی
هوش مصنوعی: روشنایی چشمم از دست رفت و دنیا تاریک شد، نه شب را می‌شناسم و نه روز را، از شدت پریشانی و سردرگمی.
بود که بار دگر خدمتش شود روزی
کنم بطلعت او باز دیده نورانی
هوش مصنوعی: روزی دوباره به دیدار او خواهم رفت و چهره‌اش را که پر از نور و روشنی است، مشاهده خواهم کرد.
شود که باز به بینم لقای میمونش
وصال او بمن و من بوصلش ارزانی
هوش مصنوعی: شاید دوباره بتوانم چهره‌ی زیبا و خجسته‌اش را ببینم و به وصل او برسم؛ اینکه او نیز مرا به وصال خود بپذیرد.
بود بنامهٔ مشگین اوفتد نظرم
کشم بدیده از آن سرمهٔ سلیمانی
هوش مصنوعی: در درون خود با زیبایی و جذبه‌اش، نگاه من را به سویش جلب می‌کند و من به خاطر آن چشمان مانند سرمه‌اش، محو تماشای او می‌شوم.
بدیدن خط او دیده‌ام شود روشن
بخواندن سخنانش کنم گل ‌افشانی
هوش مصنوعی: وقتی به زیبایی‌های او نگاه می‌کنم، چشمم روشن می‌شود و با شنیدن کلماتش، شادی و نشاط را به دل می‌آورم.
بیا وصال که تا زندگی ز سر گیرم
برو فراق ببر از برم گران جانی
هوش مصنوعی: بیا تا با هم به وصل و نزدیکی بپردازیم، زیرا می‌خواهم زندگی را از نو آغاز کنم. دوری و جدایی را از من دور کن که برایم سخت و طاقت‌فرسا شده است.
ز فیض تا نفسی هست مژده وصلی
که عن قریب رود زین سراچهٔ فانی
هوش مصنوعی: تا زمانی که نفس می‌کشم، خبر خوش وصالی در راه است که به زودی از این خانهٔ فانی رحلت خواهم کرد.