گنجور

غزل شمارهٔ ۹۱۲

دل چو بستم بخدا حسبی الله و کفی
نروم سوی سوی حسبی الله و کفی
تن من خاک رهش دل من جلوه گهش
سرو جانم بفدا حسبی الله و کفی
او چو دردی دهدم یا که داغی نهدم
نبرم نام دوا حسبی الله و کفی
همه نورست و ضیا همه رویست و صفا
همه مهرست و وفاحسبی الله و کفی
او کند مهر و وفا من کنم جور و جفا
من مرض اوست شفا حسبی الله و کفی
گر بخواند بدوم ور براند نروم
چون توان رفت کجا حسبی الله و کفی
فیض ازین گونه بگوی در غم دوست بموی
ورد جان ساز دلا حسبی الله و کفی

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلن فعلاتن فعلن
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل چو بستم بخدا حسبی الله و کفی
نروم سوی سوی حسبی الله و کفی
هوش مصنوعی: وقتی دل را به خدا می‌سپارم، به او پناه می‌برم و همین کافی است. نیازی ندارم به جایی غیر از خدا روی آورم؛ زیرا او برای من کافی است.
تن من خاک رهش دل من جلوه گهش
سرو جانم بفدا حسبی الله و کفی
هوش مصنوعی: وجود من در مسیر اوست و دل من جایی است که او خود را نشان می‌دهد. جانم فدای اوست و تنها به خدا اتکا دارم.
او چو دردی دهدم یا که داغی نهدم
نبرم نام دوا حسبی الله و کفی
هوش مصنوعی: هرگاه دردی به من برساند یا داغی به وجود آورد، برای درمان آن هیچ نامی را نمی‌آورم، فقط به خداوند بسنده می‌کنم و او برای من کافی است.
همه نورست و ضیا همه رویست و صفا
همه مهرست و وفاحسبی الله و کفی
هوش مصنوعی: هر چیزی در دنیا نور و روشنایی دارد، همه چیز زیبا و خوشایند است و همه جا عشق و وفا وجود دارد. تنها کافی است که به خدا اکتفا کنیم.
او کند مهر و وفا من کنم جور و جفا
من مرض اوست شفا حسبی الله و کفی
هوش مصنوعی: او محبت و وفاداری نمی‌کند و من بدی و دسیسه می‌زنم. درد او برای من به عنوان درمانی است و من تنها به خداوند تکیه می‌کنم و او کافی است.
گر بخواند بدوم ور براند نروم
چون توان رفت کجا حسبی الله و کفی
هوش مصنوعی: اگر مرا بخواند، به دویدن می‌پردازم و اگر طردم کند، فرار نمی‌کنم. چون وقتی بتوانم بروم، به خداوند متکی‌ام و او برای من کافی است.
فیض ازین گونه بگوی در غم دوست بموی
ورد جان ساز دلا حسبی الله و کفی
هوش مصنوعی: از این فیض و نعمت بگو که در غم دوست، مثل یک نغمه و آهنگ برای جان می‌باشد. دل، به خداوند اطمینان دارد و همین کافی است.

حاشیه ها

1399/09/07 07:12
صادقی

این شعر منو یاد یه بخش زیبا از یه دعا انداخت.دعایی که وقتی میخونی احساس استغنا و بی نیازی از همه عالم میکنی و دلت
محکم میشه:
آنچه خدا بخواهد خواهد شد گرچه مردمان خوش ندارند، پروردگار از یاری پروردگان، آفریدگار از کمک آفریده‏ ها، روزی دهنده از لطف روزی خواران، خدای- یکتا پروردگار جهانیان کفایتم می‌کند، مرا بس است آن‏که به حقیقت مرا بس است، مرا بس است آن‏که همواره مرا بس است، مرا بس است آن‏که‏ همواره از آنگاه ‏که بوده‏ ام مرا بس بوده است، مرا بس است خدایی که معبودی جز او نیست، بر او توکل نمودم، و اوست‏ پروردگار عرش بزرگ
مَا شَاءَ اللهُ وَ إِنْ کَرِهَ النَّاسُ حَسْبِیَ الرَّبُّ مِنَ الْمَرْبُوبِینَ حَسْبِیَ الْخَالِقُ مِنَ الْمَخْلُوقِینَ حَسْبِیَ الرَّازِقُ مِنَ الْمَرْزُوقِینَ حَسْبِیَ اللهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ حَسْبِی مَنْ هُوَ حَسْبِی حَسْبِی مَنْ لَمْ یَزَلْ حَسْبِی حَسْبِی مَنْ کَانَ مُذْ کُنْتُ لَمْ یَزَلْ حَسْبِی حَسْبِیَ اللهُ لا إِلَهَ اِلّا هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ.