غزل شمارهٔ ۹۰۷
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
ای واااااای من... ای واااااااااااااای... چه شعری بود... مرا نابود کرد...نابود... تا به حال شبیهش را اصلا ندیده و نخوانده بودم... حیف که چه مهجور است... عاشقش شدم... بی نظیر و فوق العاده بود... فوووووق العاده ناب و بکر... بکر ِِ بکر...
بیگانه ی مملو از احساس ... درود بر تو
فیض بردیم فیض کاشانی ... روانت شاد
انتهای مصراع اول بیت یکی مونده به آخر آیا علامت سوال لازم نداره؟
به نظر من باید داشته باشه البته شعر به گونه ای هست که مصراع بعدی جواب ش رو داده و سوالی هست که جواب ش اومده پس استفهام انکاری ست ؛پس باید علامت سوال داشته باشه ...
بزرگان نظری دارند بگویند
بانو غزل عزیز
راستش با حاشیه شما کمی شک کردم ،غزل را بار دیگر خواندم ،باز هم تردید دارم !
|:
تا قبل این بیت که واضح هست سوالی نیست ؛اما این بیت هم میتواند باشد هم نه ولی به نظر من اکنون که سه بار خواندم فکر کنم نظر شما درست است و سوالی نیست ولی یکم باز شک دارم :)
بانو غزل !
عالی ...
اما شک بین چند راه تفکر رو دچار تخلخل میکنه ؛و راه انسان یک راه نیست ،قصدش یک است ولی راه به سوی آن بینهایت...تا چه شود و ره به کجا برد ...
رهی باید روم زین ره لیکن نمیدانم کدامین ره روم باید که راهی چشم نمیپاید
خوشا به شما که راهتان را میدانید یکی ست
من میدانم راه من الحق یکی ست ولیکن با وجود آنکه میدانم راه من چیست باز نمیدانم ...
نمیدانم این حس را تجربه کرداید یا نه : اینکه چیزی را لمس کنید بفهمید ولی باز هم نفهمید ...
دانستن من از راه خویش معادل همین حس هست .
من هنوز دنبال راه خود هستم ...
احساس میکنم پیدا نخواهم کرد حال آنکه چشمان من دروغ نمیگوید و پیش روی من هست ...
من به کسانی چون شما نظر ویژه ای دارم ...از نظر من کسانی چون شما از راه خود یقین دارند و اگر هم در راه مشکلی بود که وارد راه دیگر برای رسیدن به همان راه شوند باز هم آن اصلی را
هدف خود میدانند دچارتزلزل نمیشوند
برای کسانی چون شما ارزش قائل هستم ...
البته شاید درک من از شما اشتباه باشد ولی از همین یک حرفتان برداشت من این بوده ...
خوشا به شما که حیران نیستید ؛
هیچ گاه حیران نباشید :)
گذشت زمان برایم سخت است
خاطرات رهایم نمیکند
شکست ها مرا ناراحت میکند
پاهایم هیچگاه حرکتی به جلو نکرده به عقب میرود ...و اگر به جلو بروم هربار شکست میآید ...
این را تجربه کرده ام ...چندینبار ...
خدا به همه لطف و محبت دارد به من هم داشته و دارد
اما مشکل از من است...احساس گناه ...حالآنکه به ظالمی چون من هم ظلم میشود ...و اینها هست که مرا ناراحت میکند ...یک شب آسایش بدون غم مرا رها نباشد...
گفتم جفات تا کی؟ گفتا همیشه باشد!
از ما وفا نیاید، شاید شنیده باشی!
گفتم به کام وصلت خواهم رسید روزی؟
گفتا که نیک بنگر؛ شاید رسیده باشی...
این شعر در تک ترانه ای با نام "شاید شنیده باشی" که آقای سینا سرلک با صدای خانم قاضیانی در دستگاه نوا خوانده و آهنگ آن را حمیدرضا گلشن ساخته در تابستان 1402 منتشر شده و در فضای مجازی در دسترس عموم است.
گفتم بکام وصلت خواهم رسید روزی
گفتا که نیک بنگر شاید رسیده باشی
واقعا دقت کنین به این بیت چقدر بی محتوا چقدر مسخره
آقا رضا سلام
نفهمیدم چرا این بیت را بی محتوا وسخیف خواندید بیشتر توضیح میفرمایید.به معنای بیت بعد توجه کردید.
با سلام
به نظر می رسد در دو بیت از ابیات فوقالعاده زیبای جناب فیض بجای «چه» مناسبتر است که از «چو» استفاده شود:
گفتم ز خود بریدم آن باده تا چشیدم
گفتا چو زان چشیدی از خود بریده باشی
معنی: گفتم تا از باده عشق تو چشیدم از «خود»م رها شدم. «او» گفت همین که از باده وصل من نوشیدی نشانۀ این است که از خود بریده باشی.
همچنین در بیت زیر:
گفتم که طعم آن لب گفتا ز حسرت آن
جان بر لبت چو آید شاید چشیده باشی
معنی: گفتم که مشتاق طعم آن لبم (مشتاق وصال تو هستم) «او» گفت که چنانچه از حسرت وصل من جان بر لبت آید (از دنیا و مافیها جدا شوی) آنگاه است که شاید طعم وصال مرا بچشی