گنجور

غزل شمارهٔ ۸۹۹

قصه عشق سرودیم بسی
سوی ما گوش نینداخت کسی
ناله بیهده تا چند توان
کو در این بادیه فریاد رسی
کو کسی تا که بپرسد ز غمی
یا کند گوش بفریاد کسی
کس بفریاد دل کس نرسد
نشنود کس ز کسی ملتمسی
نکند کس نظری جانب کس
نکند گوش کسی سوی کسی
نیست در روی زمین اهل دلی
نیست در زیر فلک هم نفسی
نیست در باغ جهان جز خاری
نیست در دور زمان غیر حسی
بسرا پای جهان گردیدیم
آشنای دل ما نیست کسی
رفته رفته زبر ما رفتند
نیست جز ناله کنون هم نفسی
بس درُ سر که بمنطق سفتند
قدر آنها نه بدانست کسی
جانشان بود ز صحرای دگر
تنشان بود مر آن را قفسی
نیست اکنون اثری از تنشان
نیست اکنون ز روانشان نفسی
نیست از شعلهٔ تنشان شرری
نیست از آتش جانشان قبسی
تنشان خاک شد و رفت به باد
شو روان نیز دوان سوی کسی
نه از آن قافله گردی پیدا
نه نشانی نه صدای جرسی
تنشان داشت حیات از بادی
نفسی رفت و نیامد نفسی
ای خوش آندم که نهم دیده بهم
مرغ جان چند بود در قفسی
حیف و صدحیف کس از ما نخرید
دُر اسرار که سفتیم بسی
کو کسی تا که بفهمد سخنی
کو کسی تا ببرد مقتبسی
چه سرایم سخن پیش گران
گوهری را چه محل نزد خسی
چه نمایم بکوران خوبی
شکری را چه کند خر مگسی
سر این شهد بپوشان ای فیض
نیست در دهر خریدار کسی

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قصه عشق سرودیم بسی
سوی ما گوش نینداخت کسی
هوش مصنوعی: ما داستان عشق را بارها سرودیم، اما هیچ‌کس به ما توجه نکرد.
ناله بیهده تا چند توان
کو در این بادیه فریاد رسی
هوش مصنوعی: چقدر می‌توان بیهوده ناله کرد، وقتی در این بیابان کسی برای کمک وجود ندارد؟
کو کسی تا که بپرسد ز غمی
یا کند گوش بفریاد کسی
هوش مصنوعی: کسی را پیدا کن که از او درباره غم و اندوهت بپرسی یا به صدای کسی گوش دهد که در حال فریاد زدن است.
کس بفریاد دل کس نرسد
نشنود کس ز کسی ملتمسی
هوش مصنوعی: هیچ کس به دردی که بر دل کسی می‌آید رسیدگی نمی‌کند و هیچ فردی از شکایت کسی باخبر نمی‌شود.
نکند کس نظری جانب کس
نکند گوش کسی سوی کسی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که ممکن است هیچ‌کس به کسی توجه نکند و یا گوش کسی به حرف‌های دیگری شنوا نباشد. در واقع، بیان می‌کند که افراد ممکن است در دنیای خود غرق شوند و به دیگران توجهی نداشته باشند.
نیست در روی زمین اهل دلی
نیست در زیر فلک هم نفسی
هوش مصنوعی: در روی زمین کسی نیست که دل داشته باشد و در زیر آسمان نیز فردی مشابه نباشد.
نیست در باغ جهان جز خاری
نیست در دور زمان غیر حسی
هوش مصنوعی: در باغ بزرگ زندگی تنها خاری وجود ندارد و در مسیر زمان فقط احساس نیست.
بسرا پای جهان گردیدیم
آشنای دل ما نیست کسی
هوش مصنوعی: در سرزمین‌های مختلف سفر کردیم، اما هیچ‌کسی نیست که دل ما را بشناسد.
رفته رفته زبر ما رفتند
نیست جز ناله کنون هم نفسی
هوش مصنوعی: به آرامی دوستان و نزدیکان از کنار ما رفتند و اکنون جز صدای ناله‌ی تنهایی و افسردگی چیزی برایمان باقی نمانده است.
بس درُ سر که بمنطق سفتند
قدر آنها نه بدانست کسی
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد در بحث‌ها و گفتگوها به شدت حرف می‌زنند و به خاطر قدرت استدلال‌شان به خود می‌بالند، اما در واقع هیچ‌کس ارزش واقعی آنها را نمی‌داند.
جانشان بود ز صحرای دگر
تنشان بود مر آن را قفسی
هوش مصنوعی: جان آن‌ها از دنیای دیگر است، اما بدنشان در اینجا مانند قفسی محبوس شده است.
نیست اکنون اثری از تنشان
نیست اکنون ز روانشان نفسی
هوش مصنوعی: اکنون هیچ نشانی از بدن آنها باقی نمانده و تنها روحشان باقی است.
نیست از شعلهٔ تنشان شرری
نیست از آتش جانشان قبسی
هوش مصنوعی: شعلهٔ وجود آن‌ها، از تنشان، خبری نیست و آتش وجودشان، فروغی ندارد.
تنشان خاک شد و رفت به باد
شو روان نیز دوان سوی کسی
هوش مصنوعی: بدنشان به خاک تبدیل شد و در باد ناپدید شد، حالا هم جانشان به سمت کسی در حرکت است.
نه از آن قافله گردی پیدا
نه نشانی نه صدای جرسی
هوش مصنوعی: هیچ نشانه‌ای از کاروانی نیست، نه کسی را می‌بینم و نه صدای زنگی به گوش می‌رسد.
تنشان داشت حیات از بادی
نفسی رفت و نیامد نفسی
هوش مصنوعی: بدنشان از تندی بادی زنده بود، اما اکنون دم و نفسی رفت و دیگر برنگشت.
ای خوش آندم که نهم دیده بهم
مرغ جان چند بود در قفسی
هوش مصنوعی: زمانی که بتوانم چشمم را به دنیای اطراف باز کنم و روح و جانم را از قفس محدودیت‌ها آزاد کنم، لحظه‌ای بسیار خوشحال‌کننده خواهد بود.
حیف و صدحیف کس از ما نخرید
دُر اسرار که سفتیم بسی
هوش مصنوعی: متأسفانه هیچ‌کس از ما نمی‌خواست که گنجینه‌های نهفته‌مان را به فروش برسانیم؛ زیرا ما خود را پر از ارزش‌های گران‌بها می‌دانیم.
کو کسی تا که بفهمد سخنی
کو کسی تا ببرد مقتبسی
هوش مصنوعی: کسی بیابید که سخنان شما را درک کند و بتواند از آن‌ها بهره‌برداری کند.
چه سرایم سخن پیش گران
گوهری را چه محل نزد خسی
هوش مصنوعی: چه چیزی می‌توانم بگویم برای کسی که ارزشش مانند گوهر است، در حالی که برای آدم‌های بی‌ارزش هیچ اهمیت و ارزشی ندارد؟
چه نمایم بکوران خوبی
شکری را چه کند خر مگسی
هوش مصنوعی: من چه کاری می‌توانم انجام دهم که مردم نادان ارزش خوبی را درک کنند؟ مانند این است که از یک خر انتظار داشته باشی به مگس احترام بگذارد.
سر این شهد بپوشان ای فیض
نیست در دهر خریدار کسی
هوش مصنوعی: ای فیض، بر روی این شهد را بپوشان، زیرا در این دنیا هیچ‌کس نیست که به آن توجهی کند.