غزل شمارهٔ ۸۸۷
دل چه بستم در تو رستم از خودی
با تو پیوستم گسستم از خودی
در ره عشقت بسر گشتم بسی
تا شدم بی خویش رستم از خودی
رفته رفته با تو پیوستم ز خود
تار و پود خود گسستم از خودی
آتش عشقت بجانم در گرفت
سوختم یکبار جستم از خودی
صد بیابان راه بود از من بتو
کوهها بر خویش بستم از خودی
چون شدم آگاه افکندم ز خود
ورنه خود را میشکستم از خودی
قبلهٔ خود کرده بودم خویش را
دیدم آخر بت پرستم از خودی
ناله کردم کی خدا رحمی بکن
زودتر بگسل تو دستم از خودی
بیخودم کن از خودم آزاد کن
زانکه بر خود پرده بستم از خودی
گر ز خود بیخود شوم آگه شوم
غافلم تا با خودستم از خودی
با خود آیم بیخودآیم گر ز خود
با خدایم چون گسستم از خودی
با خدا فیضی برم از خود مگر
بی خدا طرفی نه بستم از خودی
از خدا در بی خودی آگه شدم
چون خدا بگسست دستم از خودی
از خودی در بی خودی واقع شدم
زان شدم واقف که رستم از خودی
نه خودی دارم کنون نه بیخودی
نه ز خود آگه نه مستم از خودی
من ندانم کیستم یا چیستم
این قدر دانم که رستم از خودی
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دل چه بستم در تو رستم از خودی
با تو پیوستم گسستم از خودی
هوش مصنوعی: دل را به تو سپردم و از خودم جدا شدم، به تو متصل شدم و از خودم رها گشتم.
در ره عشقت بسر گشتم بسی
تا شدم بی خویش رستم از خودی
هوش مصنوعی: برای عشق تو بارها در مسیر زندگی قدم گذاشتم و به جایی رسیدم که دیگر خودم را نتوانستم بشناسم و از خودم جدا شدم.
رفته رفته با تو پیوستم ز خود
تار و پود خود گسستم از خودی
هوش مصنوعی: به آرامی و به تدریج به تو نزدیک شدم و از خودم و تمام پیوندهایم جدا شدم.
آتش عشقت بجانم در گرفت
سوختم یکبار جستم از خودی
هوش مصنوعی: آتش عشق تو در جانم شعلهور شد و من از شدت آن سوختم. یکبار طعم رهایی را چشیدم و از خودم جدا شدم.
صد بیابان راه بود از من بتو
کوهها بر خویش بستم از خودی
هوش مصنوعی: من به سوی تو مسیرهای زیادی را طی کردم، مثل کوههایی که بر روی دوشم گذاشتهام و از خودم دور شدم.
چون شدم آگاه افکندم ز خود
ورنه خود را میشکستم از خودی
هوش مصنوعی: زمانی که به حقیقت وجود خود پی بردم و آگاه شدم، خود را کنار گذاشتم وگرنه در نتیجه خودبینی و خودخواهی به خود آسیب میزدم.
قبلهٔ خود کرده بودم خویش را
دیدم آخر بت پرستم از خودی
هوش مصنوعی: در زندگی به جستجوی یک هدف و معیار برای خودم بودم، اما در نهایت متوجه شدم که در حقیقت به خودم و دلم عشق میورزم و این همان بت پرستی است که نسبت به خودم دارم.
ناله کردم کی خدا رحمی بکن
زودتر بگسل تو دستم از خودی
هوش مصنوعی: به خاطر درد و رنجی که دارم، از خدا میخواهم هرچه سریعتر به کمکم بیاید و مرا از این وضعیت رها کند.
بیخودم کن از خودم آزاد کن
زانکه بر خود پرده بستم از خودی
هوش مصنوعی: من را از خودم جدا کن و به آزادی برسان، زیرا به خاطر خودم پردهای بر چهرهام کشیدهام.
گر ز خود بیخود شوم آگه شوم
غافلم تا با خودستم از خودی
هوش مصنوعی: اگر از خود بی خود شوم و به حقیقت خود آگاه شوم، میفهمم که هنوز غافل هستم، زیرا در اصل با خودم هستم و به احساسات و افکار خودم وابستهام.
با خود آیم بیخودآیم گر ز خود
با خدایم چون گسستم از خودی
هوش مصنوعی: با خودم میآیم و بیخود میشوم، اگر از خود جدا شوم و با خداوند ارتباط برقرار کنم. زمانی که از خودم جدا شوم، این احساس را تجربه میکنم.
با خدا فیضی برم از خود مگر
بی خدا طرفی نه بستم از خودی
هوش مصنوعی: من تنها زمانی به خداوند دسترسی و بهرهای میبرم که خودم را کنار بگذارم، زیرا به تنهایی و بدون خدا جایی ندارم و نمیتوانم به هیچ هدفی برسم.
از خدا در بی خودی آگه شدم
چون خدا بگسست دستم از خودی
هوش مصنوعی: من در حالتی از بیخودی و غفلت به حقیقت وجودیام پی بردم؛ زمانی که ارتباطم با خودم قطع شد و استعانت از خدا کردم.
از خودی در بی خودی واقع شدم
زان شدم واقف که رستم از خودی
هوش مصنوعی: در حالت بیخودی، به درک عمیقتری از خود رسیدم و متوجه شدم که قهرمانانی مانند رستم از خودشان فراتر رفتهاند.
نه خودی دارم کنون نه بیخودی
نه ز خود آگه نه مستم از خودی
هوش مصنوعی: من نه به خودم آگاهی دارم و نه از خودم جدا هستم، نه در حالتی عادی هستم و نه در حالت مستی ناشی از خودی.
من ندانم کیستم یا چیستم
این قدر دانم که رستم از خودی
هوش مصنوعی: نمیدانم چه کسی هستم یا چه چیزی هستم، اما میدانم که رستم از خودم قویتر است.
حاشیه ها
1399/10/19 08:01
محمد سالمی
سلام. به نظر حقیر، در مصرع اول از بیت چهارم "در" و "گرفت" باید بهم بچشبند:
درگرفت
"درگرفتن" یعنی آتش گرفتن و شعلهور شدن
1399/10/19 09:01
محمد سالمی
اصلاح جمله بالا: "بچسبند" به جای "بچشبند"