غزل شمارهٔ ۸۷۸
عشق حبیب را بود بر دل من عنایتی
هرنفسی بمحنتی می کندم رعایتی
شکر که در ره هدی کوچه غلط نمیکنم
میرسد از جناب او هر نفسی هدایتی
چشم خوشش دهد مرا لحظه بلحظه ساغری
لعل لبش کند بمن هر نفسی عنایتی
موی بموی خط او نکتهٔ از کتاب حسن
عشق مرا و حسن اوست سورهٔ یوسف آیتی
زلف ز حسن تا بتا حسن ز حسن آفرین
نقل حدیث می کند سلسلهٔ روایتی
رو چه بسوی او کنم از نگهش خجل شوم
چشم کند رعایتی غمزه کند سعایتی
حسن چه رو نمایدم یاد خدای آیدم
سوی حقیقت از مجاز میطلبم هدایتی
ای مه خوش لقا بیا سوی خدا رهم نما
در ظلمات ره مرا باش ز نور رایتی
خیز و بیا بنزد من کن تهیم ز خویشتن
دشمن جان من منم هست عدو کنایتی
رو بنمای یکنفس تابرهم ز خویش من
کشت مرا من و ز تو هیچ نشد حمایتی
نیست عجب اگر کنم شکوه ز دشمنی چه خود
دوست ز دوست میکند بیگه و گه شکایتی
روی تو مینمایدم روی خدای روبرو
عشق تو میکند مرا در ره حق هدایتی
بر در تو نشستهام دل بوصال بستهام
میطلبم ز لطف تو هجر تو را هدایتی
قصهٔ دل کنم رقم لوح بسوزد و قلم
بر تو چه عرض میکنم میشنوی حکایتی
عقل نمانده در سرم فیض بخواه عذر من
عاقلهٔ من است عشق میکنم ار جنایتی
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
عشق حبیب را بود بر دل من عنایتی
هرنفسی بمحنتی می کندم رعایتی
هوش مصنوعی: عشق محبوب در دل من به گونهای خاص توجه دارد و در هر لحظه، برای او به زحمت میافتم و احترام میگذارم.
شکر که در ره هدی کوچه غلط نمیکنم
میرسد از جناب او هر نفسی هدایتی
هوش مصنوعی: خوشحالم که در مسیر هدایت قدم برمیدارم و از او هر لحظه راهنمایی دریافت میکنم.
چشم خوشش دهد مرا لحظه بلحظه ساغری
لعل لبش کند بمن هر نفسی عنایتی
هوش مصنوعی: هر لحظه از زیبایی لب سرخ او مرا خوشحال میکند و هر نفسی که میکشم، توجه و محبت او را احساس میکنم.
موی بموی خط او نکتهٔ از کتاب حسن
عشق مرا و حسن اوست سورهٔ یوسف آیتی
هوش مصنوعی: موهایی که در کنار خطش قرار دارند، همانند نکتهای از کتاب عشق زیبا هستند و زیبایی او همانند آیاتی از سورهی یوسف است.
زلف ز حسن تا بتا حسن ز حسن آفرین
نقل حدیث می کند سلسلهٔ روایتی
هوش مصنوعی: زلف زیبای تو، ای معشوق، تا زیبایی تو را توصیف میکند و زیبایی تو به نیکی مشهور شده است؛ بهنوعی داستان زیباییات را نقل میکند.
رو چه بسوی او کنم از نگهش خجل شوم
چشم کند رعایتی غمزه کند سعایتی
هوش مصنوعی: با دیدن چهرهاش، حیا و شرم میکنم و نمیدانم چگونه به او نگاه کنم. چشمانش بیرحمانه دلبری میکنند و من را تحت تأثیر قرار میدهند.
حسن چه رو نمایدم یاد خدای آیدم
سوی حقیقت از مجاز میطلبم هدایتی
هوش مصنوعی: زیبایی را چگونه به نمایش بگذارم که یاد خدا در ذهنم زنده میشود. از دنیای ظاهری به سمت حقیقت میروم و از آن میخواهم که راهنمایی برایم باشد.
ای مه خوش لقا بیا سوی خدا رهم نما
در ظلمات ره مرا باش ز نور رایتی
هوش مصنوعی: ای ماه زیبا، به من کمک کن تا به سوی خدا بروم و در تاریکیها، نور و هدایت تو راه روشن من باشد.
خیز و بیا بنزد من کن تهیم ز خویشتن
دشمن جان من منم هست عدو کنایتی
هوش مصنوعی: بیا و پیش من بیا، زیرا من از خودم خالیام. دشمن جان من، من خودم دشمن تو هستم و این تنها یه لحن کنایهای دارد.
رو بنمای یکنفس تابرهم ز خویش من
کشت مرا من و ز تو هیچ نشد حمایتی
هوش مصنوعی: به من نگاهی بیفکن تا بر خودم مسلط شوم. من را از خود بیخود کردی و از تو هیچ کمکی برایم نرسید.
نیست عجب اگر کنم شکوه ز دشمنی چه خود
دوست ز دوست میکند بیگه و گه شکایتی
هوش مصنوعی: عجبی نیست اگر از دشمنی شکایت کنم، چرا که حتی دوست نیز گاهی از دوستانش شکایت میکند.
روی تو مینمایدم روی خدای روبرو
عشق تو میکند مرا در ره حق هدایتی
هوش مصنوعی: من چهرهی تو را چون چهرهی خدا میبینم و عشق تو مرا در مسیر درست راهنمایی میکند.
بر در تو نشستهام دل بوصال بستهام
میطلبم ز لطف تو هجر تو را هدایتی
هوش مصنوعی: در درگاه تو نشستهام و دلزده از دوریات هستم. از لطف تو میخواهم که راهی به وصالت بیابم و هجران تو را به من راهنمایی کنی.
قصهٔ دل کنم رقم لوح بسوزد و قلم
بر تو چه عرض میکنم میشنوی حکایتی
هوش مصنوعی: قصهی دل را برای تو مینویسم و تمام آنچه در دل دارم را فریاد میزنم. اما نمیدانم چطور این سخنانم را به تو منتقل کنم. آیا حاضری داستانی را بشنوی؟
عقل نمانده در سرم فیض بخواه عذر من
عاقلهٔ من است عشق میکنم ار جنایتی
هوش مصنوعی: در سرم هیچ عقل و فهمی نمانده، پس درخواست فیض و رحمت دارم. تقصیر من به خاطر عقل و درک محدودم است. من عاشق هستم و اگر هم مرتکب اشتباهی شوم، به خاطر همین عشق است.