گنجور

غزل شمارهٔ ۸۷۰

گه نقاب از رخ کشیدی گه نقاب انداختی
تهمتی بر سایه و بر آفتاب انداختی
گه نمائی روی و گه پنهان کنی در زیر زلف
زین کشاکش خلقرا در پیچ و تاب انداختی
بس نشانهای غلط دادی بکوی خویشتن
تشنگان وادیت را در سراب انداختی
شرم بی‌اندازه‌ات سرهای ما افکند پیش
از حجاب خویش ما را در حجاب انداختی
زلف را کردی پریشان پر عذار آتشین
رشتهٔ جان مرا در پیچ و تاب انداختی
بر امید وعدهٔ فردا ز خود راندی بنقد
عابدانرا در ثواب و در عقاب انداختی
عاشق بیچاره را مهجور در عین وصال
چشم گریان سینه بریان دل کباب انداختی
اهل دل را صاف دادی اهل گلرا درُد درد
عاقلانرا در حساب و در کتاب انداختی
فیض گفتی بس غزل هریک ز دیگر خوبتر
حیرتی در طالبان انتخاب انداختی
میشود آخر دلت غواص بحر من لدن
بس در و گوهر که از چشم بر آب انداختی

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گه نقاب از رخ کشیدی گه نقاب انداختی
تهمتی بر سایه و بر آفتاب انداختی
هوش مصنوعی: گاهی چهره‌ات را نمایان می‌کنی و گاهی پنهان می‌کنی. به سایه و نور هم انتقادات و اتهاماتی نسبت می‌دهی.
گه نمائی روی و گه پنهان کنی در زیر زلف
زین کشاکش خلقرا در پیچ و تاب انداختی
هوش مصنوعی: گاهی خود را نشان می‌دی و گاهی در زیر موهایت پنهان می‌کنی. در این کشمکش، مردم را در پیچ و تاب انداختی.
بس نشانهای غلط دادی بکوی خویشتن
تشنگان وادیت را در سراب انداختی
هوش مصنوعی: تو با نشان‌های نادرست خود، افرادی را که به دنبال تو بودند به بیراهه کشاندی و آنها را در گمراهی و توهم انداختی.
شرم بی‌اندازه‌ات سرهای ما افکند پیش
از حجاب خویش ما را در حجاب انداختی
هوش مصنوعی: شرم و حیا و احساس تو باعث شد که سرهای ما به زمین بیفتد، پیش از آنکه خودت را بپوشانی، ما را در ستر و حجاب قرار دادی.
زلف را کردی پریشان پر عذار آتشین
رشتهٔ جان مرا در پیچ و تاب انداختی
هوش مصنوعی: زلف‌های تو را به صورت نا مرتب درآورده‌ای و زیبایی آتشین چهره‌ات باعث شده که جانم در پیچ و تاب بیفتد.
بر امید وعدهٔ فردا ز خود راندی بنقد
عابدانرا در ثواب و در عقاب انداختی
هوش مصنوعی: با امیدواری به وعده‌های فردا، خود را از شوق و انتظار دور کردی و عابدان را در پاداش و کیفر گرفتار ساختی.
عاشق بیچاره را مهجور در عین وصال
چشم گریان سینه بریان دل کباب انداختی
هوش مصنوعی: عاشق بی‌نوا، حتی در حالتی که گمان می‌کرد به معشوق رسیده، تنها و دور از اوست. در حالی که چشمانش پر از اشک و دلش آتش‌گرفته است، تو او را با بی‌اعتنایی رنجاندی.
اهل دل را صاف دادی اهل گلرا درُد درد
عاقلانرا در حساب و در کتاب انداختی
هوش مصنوعی: تو دل‌های اهل محبت را پاک و بی‌آلایش کردی، اما اهل دنیا را در زحمت و درد قرار دادی و عاقل‌ها را در محاسبه و حسابگری غرق کردی.
فیض گفتی بس غزل هریک ز دیگر خوبتر
حیرتی در طالبان انتخاب انداختی
هوش مصنوعی: فیض به زیبایی اشاره می‌کند که هر غزلی که نوشته شده، به نوعی زیباتر از دیگری است و این زیبایی باعث شده تا کسانی که به دنبال انتخاب هستند، دچار حیرت و سردرگمی شوند.
میشود آخر دلت غواص بحر من لدن
بس در و گوهر که از چشم بر آب انداختی
هوش مصنوعی: در نهایت، دل تو می‌تواند به عمق وجود من دست یابد، همان‌طور که دریا پر از گوهر و سنگ‌های قیمتی است و تو آنها را از دیدگانت به آب سپرده‌ای.