غزل شمارهٔ ۸۶۸
با تو شدم آشنا وز دو جهان اجنبی
چون تو شدی یار من شد دل و جان اجنبی
خواست ز تو دم زند ناطقهام بسته شد
گفت عیان غیور هست بیان اجنبی
یاد تو چون میکنم میروم از خویشتن
آمد چون آشنا شد ز میان اجنبی
نام تو پنهان برم سامعه بیگانه است
چون بزبان آورم هست زبان اجنبی
چون بخیال آئیم بی خود گردم که چه
گوید هریک ز ما هست فلان اجنبی
از سر کویت نشان خواستم از محرمی
گفت در آنجا که او است هست نشان اجنبی
در طلبم در بدر آنکه بپرسم خبر
آنکه خبردار نیست بیخبران اجنبی
در حرم کبریا کس ننهادست پا
هست زمان دم مزن هست مکان اجنبی
دید مرا جان فشان گشته بداغش نشان
گفت که فیض آشناست مدعیان اجنبی
اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
با تو شدم آشنا وز دو جهان اجنبی
چون تو شدی یار من شد دل و جان اجنبی
هوش مصنوعی: من با تو آشنا شدم و از هر دو جهان بیگانه شدم، وقتی تو دوست من شدی، دل و جانم هم بیگانه شدند.
خواست ز تو دم زند ناطقهام بسته شد
گفت عیان غیور هست بیان اجنبی
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به بیان احساس خویش میپردازد. او میگوید که میخواسته از عشق و محبت سخن بگوید، اما نتوانسته و زبانش بند آمده است. در عین حال، او به وضوح نشان میدهد که عشق او چون غیور است و نمیخواهد احساساتش را به کسی غیر از معشوقش ابراز کند. این احساسات عمیق و درونی او به گونهای است که حتی کلام نیز نمیتواند آن را بیان کند.
یاد تو چون میکنم میروم از خویشتن
آمد چون آشنا شد ز میان اجنبی
هوش مصنوعی: وقتی به یاد تو میافتم، از خودم دور میشوم و وقتی که تو را میشناسم، احساس میکنم که دیگران برایم غریبهاند.
نام تو پنهان برم سامعه بیگانه است
چون بزبان آورم هست زبان اجنبی
هوش مصنوعی: وقتی نام تو را بر زبان میآورم، افرادی که غریبه هستند نمیتوانند به درستی آن را درک کنند و احساس میکنم که کلامم مانند زبانی ناشناخته به نظر میآید.
چون بخیال آئیم بی خود گردم که چه
گوید هریک ز ما هست فلان اجنبی
هوش مصنوعی: وقتی به خیال خود میروم، بدون اینکه متوجه باشم، به این فکر میکنم که هر یک از ما چه چیزی درباره دیگری میگوید، در حالی که ما برای یکدیگر مانند بیگانگان هستیم.
از سر کویت نشان خواستم از محرمی
گفت در آنجا که او است هست نشان اجنبی
هوش مصنوعی: از سر کوچهات نشانی خواستم، اما کسی گفت که در آنجا که او هست، نشانی از بیگانه وجود دارد.
در طلبم در بدر آنکه بپرسم خبر
آنکه خبردار نیست بیخبران اجنبی
هوش مصنوعی: من در جستجوی کسی هستم که بتوانم از او درباره حال و احوال معشوق بپرسم، اما در این راه به کسانی برخوردهام که هیچ چیز از او نمیدانند و بیخبر از عشق و احساسات هستند.
در حرم کبریا کس ننهادست پا
هست زمان دم مزن هست مکان اجنبی
هوش مصنوعی: در جایگاه بزرگ و مقدس هیچکس قدم نگذاشته است. اکنون زمانی است که نباید سخن گفت و مکانی وجود ندارد برای بیگانگان.
دید مرا جان فشان گشته بداغش نشان
گفت که فیض آشناست مدعیان اجنبی
هوش مصنوعی: دیدم که جان من به خاطر عشق او به شدت در درد و رنج است. او گفت که خوشبختی و لذت واقعی تنها در آشنایی با عشق است، نه در ادعاهای بیاساس دیگران.