گنجور

غزل شمارهٔ ۸۶۷

بماندم چیز و کس را انت حسبی
براندم خار و خس را انت حسبی
پر و بالی گشادم در هوایت
شکستم این قفس را انت حسبی
ترا خواهم ترا خواهم به جز تو
نخواهم هیچکس را انت حسبی
همین خواهم که حیران تو باشم
نه بینم پیش و پس را انت حسبی
درون دل نمیدانم چه غوغاست
نخواهم این جرس را انت حسبی
درون سر نمیدانم چه سوداست
نخواهم بوالهوس را انت حسبی
نفس بی یاد تو گر میزند فیض
نخواهم آن نفس را انت حسبی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بماندم چیز و کس را انت حسبی
براندم خار و خس را انت حسبی
هوش مصنوعی: من در حالتی مانده‌ام که نه چیزی دارم و نه کسی را، فقط به خاطر نسبت و اعتبار خودم، از خار و خس خود را دور می‌کنم.
پر و بالی گشادم در هوایت
شکستم این قفس را انت حسبی
هوش مصنوعی: در عشق تو، آزادی را تجربه کردم و از محدودیت‌ها رهایی یافتم.
ترا خواهم ترا خواهم به جز تو
نخواهم هیچکس را انت حسبی
هوش مصنوعی: من فقط تو را می‌خواهم و هیچ‌کس دیگری برایم اهمیت ندارد، این نشان از نسب و جایگاه من است.
همین خواهم که حیران تو باشم
نه بینم پیش و پس را انت حسبی
هوش مصنوعی: من همین را می‌خواهم که در حیرت تو باشم و نه به گذشته یا آینده فکر کنم، فقط تو را در نظر دارم.
درون دل نمیدانم چه غوغاست
نخواهم این جرس را انت حسبی
هوش مصنوعی: در دل من نمی‌دانم چه آشفتگی‌ای وجود دارد و نخواهم که این صدا و ندا را بشنوم.
درون سر نمیدانم چه سوداست
نخواهم بوالهوس را انت حسبی
هوش مصنوعی: در دل من نمی‌دانم چه سودی وجود دارد و نمی‌خواهم به دنبال هوسرانی بروم؛ من افتخار نسبی خود را کافی می‌دانم.
نفس بی یاد تو گر میزند فیض
نخواهم آن نفس را انت حسبی
هوش مصنوعی: اگر نفس من بدون یاد تو به حرکت درآید، من آن نفس را نمی‌خواهم؛ تو برای من کافی هستی.