غزل شمارهٔ ۸۱۵
دم بدمش به بین ببین تازه بتازه نو بنو
گل ز رخش بچین بچین تازه بتازه نو بنو
ای مه من بیا بیا در دل من درآ درآ
مهر خودت به بین به بین تازه بتازه نو بنو
مهر دگر بهر زمان در دل و سینه می نشان
در دل و دیده می نشین تازه بتازه نو بنو
جان بخیال آن دو لب هر نفس آورم بلب
تا کنمت فدا چنین تازه بتازه نو بنو
فیض اسیر ناتوان سوخت در آتش غمان
میکنیش دگر غمین تازه بتازه نو بنو
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دم بدمش به بین ببین تازه بتازه نو بنو
گل ز رخش بچین بچین تازه بتازه نو بنو
هوش مصنوعی: هر لحظه ببین که چقدر تازه و نو است، همچون گلهایی که از رخسار او چیده میشوند. هر بار که نگاه میکنی، زیبایی و تازگی او را بیشتر حس کن.
ای مه من بیا بیا در دل من درآ درآ
مهر خودت به بین به بین تازه بتازه نو بنو
هوش مصنوعی: ای ماه من، بیا و به قلب من وارد شو، عشق و محبت خودت را در من ببین و به تازگی و نو به نو در وجودم بگنجان.
مهر دگر بهر زمان در دل و سینه می نشان
در دل و دیده می نشین تازه بتازه نو بنو
هوش مصنوعی: عاشقانهای که در دل و سینه به یاد کسی نشسته، باید همیشه تازه و نو باشد. محبت و عشق را باید در دل و در نگاه زنده نگه داشت.
جان بخیال آن دو لب هر نفس آورم بلب
تا کنمت فدا چنین تازه بتازه نو بنو
هوش مصنوعی: هر بار که به یاد آن دو لب زیبا میافتم، جانم را به آنها تقدیم میکنم و با هر نفس، شوقی تازه در دل میپرورانم.
فیض اسیر ناتوان سوخت در آتش غمان
میکنیش دگر غمین تازه بتازه نو بنو
هوش مصنوعی: در دل غم و اندوه، فردی که به ناتوانی دچار است، نمیتواند از شر این ناراحتیها رهایی یابد و زخمهای تازهای به زخمهای کهنهاش اضافه میشود. او همچنان در شکنجهی این اندوهها سوزانده میشود و نمیتواند به آرامش برسد.