گنجور

غزل شمارهٔ ۸۰۶

من نزد توام حاضر هر جای چه جوئی تو
واندر همه جا هستم بیهوده چه پوئی تو
بیهوده نمی پویم ای دوست قرارم نیست
یکجا بچه سان باشم چون در همه سوئی تو
هر جا که شدم دیدم نقشی ز جمال تو
چون نیک نظر کردم گفتم مگر اوئی تو
گفتا همه اویم من ایرا همه رویم من
آری تو نداری پشت آری همه روئی تو
نور تو جهان بگرفت عالم همه روشن شد
ای آب حیات جان یا رب ز چه جوئی تو
چه آب و چه جو چه جان بگذار تو اسما را
اسما همه روپوش است خود پرده اوئی تو
هر سو کشدت میرو هر جا بردت میدو
اندر خم چوگانش ای فیض چه گوئی تو

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

من نزد توام حاضر هر جای چه جوئی تو
واندر همه جا هستم بیهوده چه پوئی تو
هوش مصنوعی: من همیشه در کنار تو هستم و هر جایی که به دنبال من بگردی، من در آنجا هستم. بنابراین بی‌خود در جستجوی من نباش.
بیهوده نمی پویم ای دوست قرارم نیست
یکجا بچه سان باشم چون در همه سوئی تو
هوش مصنوعی: دوست من، بی‌دلیل نمی‌چرخم و نمی‌توانم یک‌جا بایستم. مانند پرنده‌ای هستم که در هر سو تو را جستجو می‌کند.
هر جا که شدم دیدم نقشی ز جمال تو
چون نیک نظر کردم گفتم مگر اوئی تو
هوش مصنوعی: هر جا که رفتم، تصویری از زیبایی‌ات را دیدم. وقتی خوب دقت کردم، به خودم گفتم: آیا این تو نیستی؟
گفتا همه اویم من ایرا همه رویم من
آری تو نداری پشت آری همه روئی تو
هوش مصنوعی: گفت: من همه چیز را به خود نسبت می‌دهم و هر چیزی را متعلق به خود می‌دانم. در حالی که تو پشتوانه‌ای نداری و فقط ظاهر خود را نشان می‌دهی.
نور تو جهان بگرفت عالم همه روشن شد
ای آب حیات جان یا رب ز چه جوئی تو
هوش مصنوعی: نور تو دنیا را روشن کرد و همه جا پر از روشنی شد. ای آب حیات جان، خداوندا، تو چرا به دنبال چه چیزی هستی؟
چه آب و چه جو چه جان بگذار تو اسما را
اسما همه روپوش است خود پرده اوئی تو
هوش مصنوعی: هر چه آب و هر چه جو و هر چه جان که داری، رها کن و به نام‌ها و لقب‌ها توجه نکن، زیرا همه این‌ها تنها ظواهر هستند. در واقع، آنچه اهمیت دارد، خود تو هستی که در پس این پرده‌ها وجود داری.
هر سو کشدت میرو هر جا بردت میدو
اندر خم چوگانش ای فیض چه گوئی تو
هوش مصنوعی: هر کجا که تو را به سوی خود می‌کشاند، برو و هر جا که می‌خواهد تو را به حرکت درآورد، بدو. در این میان، تو مانند توپی هستی که در دست چوگان است. ای فیض، درباره‌ی این وضعیت چه می‌توانی بگویی؟