گنجور

غزل شمارهٔ ۷۹۵

ساقی از آنجهان بده بادهٔ جان سبو سبو
تا بکشم بکام دل قوت روان سبو سبو
بادهٔ جان روان کن از چشمهٔ سلسبیل حق
تا بکشد بدوش جان هرکس از آن سبو سبو
در تن از این جهان روان نیست بده شراب جان
تا بگلوی ریزمش آب روان سبو سبو
سوی من آی ای حبیب ساقی باقی طبیب
تا بکشم از آن لبان شربت جان سبو سبو
گاه ز چشم مست تو باده کشم قدح قدح
گاه از آن لب و دهان قوت روان سبو سبو
نیست پیاله در خورم می ز قدح نمیخورم
پای خمم ببر بده باده از آن سبو سبو
نی غلطم که بعد ازین خم ده و آشکار ده
بنده نمی‌کشم دگر باده نهان سبو سبو
حال دلم ببین که چون گشته ز فرقتت زبون
از جگرم ز دیده خون کرده روان سبو سبو
در غمت آنقدر گریست فیض کز آب دیده‌اش
ریخت هر آتشین دلی بر دل از آن سبو سبو

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ساقی از آنجهان بده بادهٔ جان سبو سبو
تا بکشم بکام دل قوت روان سبو سبو
هوش مصنوعی: ای ساقی، از دنیای دیگر بادهٔ جان را به من بده، تا جرعه جرعه بنوشم و بخاطر دل خود، قوتی به روانم ببخشم.
بادهٔ جان روان کن از چشمهٔ سلسبیل حق
تا بکشد بدوش جان هرکس از آن سبو سبو
هوش مصنوعی: شراب زندگی را از چشمهٔ زلال حقیقت بریز تا هر کسی با آن پیاله‌ای از جانش را پر کند.
در تن از این جهان روان نیست بده شراب جان
تا بگلوی ریزمش آب روان سبو سبو
هوش مصنوعی: این بیت به ما می‌گوید که در وجود ما از این دنیا چیزی باقی نمانده است. پس بهتر است که شربتی از جان و زندگی‌امان به ما بدهند تا همچون آب روان از گلویمان جاری شود. اشاره به این دارد که زندگی اگر به درستی جاری شود، مانند آب گوارا و زنده است.
سوی من آی ای حبیب ساقی باقی طبیب
تا بکشم از آن لبان شربت جان سبو سبو
هوش مصنوعی: ای محبوب، به سوی من بیا ای ساقی همیشه‌گان، ای پزشک من! تا من بتوانم از آن لب‌های تو جرعه‌ای بنوشم و جانم را تازه کنم.
گاه ز چشم مست تو باده کشم قدح قدح
گاه از آن لب و دهان قوت روان سبو سبو
هوش مصنوعی: گاهی از چشم زیبای تو شراب می‌نوشم و مانند یک جام، به آرامی می‌چشم. گاهی هم از آن لب و دهانت، سرمست و شاداب می‌شوم، مانند آب که از سبو جاری می‌شود.
نیست پیاله در خورم می ز قدح نمیخورم
پای خمم ببر بده باده از آن سبو سبو
هوش مصنوعی: پیاله‌ای در دست ندارم تا از آن می بنوشم. از فنجان نمی‌نوشم. سرم را پایین می‌اندازم و از آن دیگ جوشان، باده‌ای به من بده.
نی غلطم که بعد ازین خم ده و آشکار ده
بنده نمی‌کشم دگر باده نهان سبو سبو
هوش مصنوعی: من دیگر دروغ نمی‌گویم، که بعد از این به تو خم را نمایان کنم. دیگر نمی‌توانم بنده‌ای را به خاطر شراب نهان در هر سبویی آزمایش کنم.
حال دلم ببین که چون گشته ز فرقتت زبون
از جگرم ز دیده خون کرده روان سبو سبو
هوش مصنوعی: حالم را ببین که چگونه به خاطر جدایی از تو سرشکسته شده‌ام؛ از قلبم، اشک‌ها به شکل رود جاری است.
در غمت آنقدر گریست فیض کز آب دیده‌اش
ریخت هر آتشین دلی بر دل از آن سبو سبو
هوش مصنوعی: در غم تو آنقدر اشک ریختم که هر کسی که دلش آتشین بود، از آن شیوه‌ای که من گریستم، دلش پر از غم و اندوه شد.