غزل شمارهٔ ۷۶۱
مهرت بجان بهار دل داغدار من
از مهر جان خزان نپذیرد بهار من
در آتش هوای تو خاکستری شدم
شاید که باد سوی تو آرد غبار من
میافکنم براه تو تا خاک ره شود
باشد قدم نهی بسر خاکسار من
گفتی مگوی قصه و اندوه خود بکس
خون شد ز غصه تو دل راز دار من
من چون نهان کنم که ز غم پرده میدرد
خون جگر بزیر مژه اشکبار من
در روز حشر چون ز عمل جستجو کنند
گویم بآه رفت و فغان روزگار من
غم از دلم دمار بر آورد و آن نگار
ننشست ساعتی بکرم در کنار من
خاموش باش فیض ازینقصه دم مزن
نه کارتست شکوه ز خوبان نه کار من
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مهرت بجان بهار دل داغدار من
از مهر جان خزان نپذیرد بهار من
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو در دل من همچون بهاری است که دل شکستۀ مرا شاداب میکند، اما عشق بیپاسخ من از پاییز و ناامیدی رنج میبرد و هیچگاه نمیتواند بهار واقعی برای من باشد.
در آتش هوای تو خاکستری شدم
شاید که باد سوی تو آرد غبار من
هوش مصنوعی: در آتش عشق تو، تبدیل به خاکستر شدم. شاید باد بتواند ذرات من را به سمت تو بیاورد.
میافکنم براه تو تا خاک ره شود
باشد قدم نهی بسر خاکسار من
هوش مصنوعی: من برای تو فرش راهی پهن میکنم تا هر جا قدم بگذاری، آنجا تحت تأثیر وجود من و نصیحتهایم باشد.
گفتی مگوی قصه و اندوه خود بکس
خون شد ز غصه تو دل راز دار من
هوش مصنوعی: تو گفتی درباره قصه و غمهایت صحبت نکن، اما دل من از درد و غصه تو به شدت غمگین و پر از احساس شده است.
من چون نهان کنم که ز غم پرده میدرد
خون جگر بزیر مژه اشکبار من
هوش مصنوعی: وقتی که غم و اندوه را در دل خود پنهان میکنم، هرچند سعی میکنم خود را بپوشانم، باز هم چشمانم از اشک پر میشود و درد درونم به وضوح نمایان است.
در روز حشر چون ز عمل جستجو کنند
گویم بآه رفت و فغان روزگار من
هوش مصنوعی: در روز قیامت وقتی که از کارهای انسان حساب میکشند، میگویم که آه و فریاد من از روزگار چه بوده است.
غم از دلم دمار بر آورد و آن نگار
ننشست ساعتی بکرم در کنار من
هوش مصنوعی: غم باعث شد که قلبم به شدت آزرده و ناراحت شود و آن معشوقهام حتی برای یک لحظه هم در کنار من نماند.
خاموش باش فیض ازینقصه دم مزن
نه کارتست شکوه ز خوبان نه کار من
هوش مصنوعی: سکوت کن، از این داستان حرف نزن، زیرا نه تو وظیفه توست که از زیباییها سخن بگویی و نه من.