گنجور

غزل شمارهٔ ۷۵۴

چاره‌ها رفت ز دست دل بیچاره من
تو بیا چارهٔ من شو که توئی چاره من
در بیابان طلب بی‌سر و پا می‌گردد
که تو را میطلبد این دل آوارهٔ من
در طلب پا نکشم در رهش ار سر برود
تا نیاید به کف آن دلبر عیارهٔ من
پخت در بوتهٔ سوداش دل خام طمع
سوخت در آتش هجرش جگر پاره من
جوی گردیده روان بود شرر گشت کنون
به در و دشت زد آتش دل چو پاره من
شاد و خرم خورد از شهد و شکر شیرین‌تر
هر غمی کز تو رسد این دل غمخوارهٔ من
گر تو صد بار برانی ز در خود دل را
باز سوی تو گراید دل خود کارهٔ من
پاره‌های دل صد پاره به صد پاره شود
گر تو یک‌بار بگوئی دل صد پارهٔ من
هر کجا می‌کِشیش بر اثرت می‌آید
سر نهاده است تو را این دل بیچارهٔ من
من نه آنم که ز سودای تو دل بردارم
عقل افسون چه دمد بیهده درباره من
می‌برد لعل لبت دم بدم از دست مرا
می‌شود ساقی من مانع نظاره من
تا کی از غنچه خاموش تو در هم باشم
ای خوش آن‌دم که به دشنام کنی چارهٔ من
میخورم خون جگر دم بدم از دست غمت
کرده خو با غم تو این دل خونخوارهٔ من
دل من پا نکشد از در میخانه به پند
ناصحا دست بدار از دل می خورده من
سرنوشت دل من رندی و بی‌پروائیست
طمع زهد مدار از دل این کاره من
یاد حق چون نکنی شاعریت آید فیض
بار بیکار بکش ای دل بیکارهٔ من

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چاره‌ها رفت ز دست دل بیچاره من
تو بیا چارهٔ من شو که توئی چاره من
هوش مصنوعی: دل بیچاره من هیچ راه حلی ندارد، تو بیای و راه نجات من باش، چون فقط تو می‌توانی مشکل من را حل کنی.
در بیابان طلب بی‌سر و پا می‌گردد
که تو را میطلبد این دل آوارهٔ من
هوش مصنوعی: دل آواره و سرگردان من در بیابان بی‌هدف و بی‌راه می‌گردد، چراکه تو را می‌جوید.
در طلب پا نکشم در رهش ار سر برود
تا نیاید به کف آن دلبر عیارهٔ من
هوش مصنوعی: در جستجوی محبوبم تا زمانی که جان دارم تلاش می‌کنم، حتی اگر جانم برود، تا زمانی که نتوانم او را به دست آورم.
پخت در بوتهٔ سوداش دل خام طمع
سوخت در آتش هجرش جگر پاره من
هوش مصنوعی: دل خام و ناپخته‌ام در حسرت و آرزو سوخت، مانند خوراکی که در آتش می‌پزد. در فقدان او، جگر من نیز به درد آمده است.
جوی گردیده روان بود شرر گشت کنون
به در و دشت زد آتش دل چو پاره من
هوش مصنوعی: جوی که قبلاً آرام و روان بود، حالا به شکلی پرشور و آتشین در آمده و به هر سو، چه در خانه و چه در دشت، آتش محبت و احساسات من را شعله‌ور کرده است.
شاد و خرم خورد از شهد و شکر شیرین‌تر
هر غمی کز تو رسد این دل غمخوارهٔ من
هوش مصنوعی: دل شاد و خوشم از شیرینی عسل و شکر، هر غمی که از تو به من برسد برای این دل غمگین من شیرین‌تر خواهد بود.
گر تو صد بار برانی ز در خود دل را
باز سوی تو گراید دل خود کارهٔ من
هوش مصنوعی: هرچقدر هم که مرا از خود برانی، باز هم دل من به سمت تو کشیده می‌شود. من در این میان نقشی ندارم.
پاره‌های دل صد پاره به صد پاره شود
گر تو یک‌بار بگوئی دل صد پارهٔ من
هوش مصنوعی: اگر تو تنها یک بار از دل شکستهٔ من سخن بگویی، بنیان عشق و محبت من به هزار تکه شکسته می‌شود.
هر کجا می‌کِشیش بر اثرت می‌آید
سر نهاده است تو را این دل بیچارهٔ من
هوش مصنوعی: هر جا که بروی، آثار حضور تو بر دل من باقی می‌ماند. این دل بیچاره‌ام همیشه به یاد توست.
من نه آنم که ز سودای تو دل بردارم
عقل افسون چه دمد بیهده درباره من
هوش مصنوعی: من فردی نیستم که از عشق تو دست بردارم، عقل و درک من چه فایده‌ای دارد وقتی بیهوده درباره من فکر می‌کند؟
می‌برد لعل لبت دم بدم از دست مرا
می‌شود ساقی من مانع نظاره من
هوش مصنوعی: هر بار که مشغول تماشای لب‌های زیبا و درخشان تو می‌شوم، لحظه به لحظه دلم را می‌برد. تو همچنان به عنوان ساقی من مانع از دیدن و لذت بردن من می‌شوی.
تا کی از غنچه خاموش تو در هم باشم
ای خوش آن‌دم که به دشنام کنی چارهٔ من
هوش مصنوعی: تا چه زمانی باید از سکوت تو و در درون خودم رنج ببرم؟ ای کاش زمانی برسد که به من بد و بیراه بگویی، چون آن زمان می‌توانم راهی برای بهبود وضعیتم پیدا کنم.
میخورم خون جگر دم بدم از دست غمت
کرده خو با غم تو این دل خونخوارهٔ من
هوش مصنوعی: هر لحظه به خاطر غم تو عذاب می‌کشم و دلم به شدت مجروح است. غم تو به قدری سنگین است که باعث شده دلم همیشه در درد و رنج باشد.
دل من پا نکشد از در میخانه به پند
ناصحا دست بدار از دل می خورده من
هوش مصنوعی: دل من از میخانه بیرون نمی‌آید، حتی اگر نصیحت‌های دیگران را بشنوم. دست از دل عاشق من بردار.
سرنوشت دل من رندی و بی‌پروائیست
طمع زهد مدار از دل این کاره من
هوش مصنوعی: دل من سرشار از رندی و بی‌پروایی است، بنابراین توقع زهد و پارسایی از آن نداشته باش.
یاد حق چون نکنی شاعریت آید فیض
بار بیکار بکش ای دل بیکارهٔ من
هوش مصنوعی: اگر به یاد خدا نباشی، هنر شاعری‌ات از بین می‌رود. پس ای دل بی‌کار و بی‌فایده، به جای بی‌حالی، به عمل بپرداز.