گنجور

غزل شمارهٔ ۷۴

بدل و بجان زد آتش سبحات حسن و زیبت
بجهان فکند شوری حرکات دلفریبت
دل عالمی زجا شد زتجلی جمالت
دو جهان بهم برآمد زکرشمهٔ غریبت
تو گل کدام باغی چه شود دهی سراغی
که برم بدیده و سر نه بدامن بجیبت
گل گلشن وفائی همه مهری و وفائی
چه شود که گوش داری بفغان عندلیبت
بنشین دمی به پیشم برهان دمی زخویشم
بحلاوت خطانت بملاحت عتیبت
بنشین دمی و بنشان غمی از دل پریشان
بنوید لطف و احسان که بمردم از تهیبت
بنشین دمی و برخیز بزن آتشی و بکریز
بکجا روی که من دست ندارم از رکیبت
دل من نمی شکیبد زجمال دوست زاهد
تو که طالب بهشتی تو و وعده و شکیبت
من و رو برو و نقدا تو و انتظار فردا
من و صحبت حبیبم تو و نسیه و نصیبت
بدر تو فیض آمد بامید آنکه یابد
زعطای بیشمارت زنوال بی حسیبت

اطلاعات

وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بدل و بجان زد آتش سبحات حسن و زیبت
بجهان فکند شوری حرکات دلفریبت
هوش مصنوعی: آتش جمال و زیبایی‌ات در دل و جانم شعله‌ور شده و شور و هیجان حرکات زیبایت در دنیا پخش شده است.
دل عالمی زجا شد زتجلی جمالت
دو جهان بهم برآمد زکرشمهٔ غریبت
هوش مصنوعی: دل یک انسان به خاطر زیبایی و درخشش تو به وجد آمده و از این که تو را می‌بیند شگفت‌زده است. دو جهان به خاطر جاذبه و خاصیت غریبت به هم پیوسته و هماهنگ شده‌اند.
تو گل کدام باغی چه شود دهی سراغی
که برم بدیده و سر نه بدامن بجیبت
هوش مصنوعی: تو از کدام باغ آمده‌ای؟ چه می‌شود اگر نشانی از خودت به من بدهی که به دنبالت بیایم و تو را از نزدیک ببینم و به دامنت برسم؟
گل گلشن وفائی همه مهری و وفائی
چه شود که گوش داری بفغان عندلیبت
هوش مصنوعی: در باغ وفا، گل‌ها نماد عشق و صداقت هستند. اما چه فایده که تو صدای فریاد بلبل را نمی‌شنوی؟
بنشین دمی به پیشم برهان دمی زخویشم
بحلاوت خطانت بملاحت عتیبت
هوش مصنوعی: مدتی کنارم بنشین و از خودت دور شو. از لذت خطایت لذت ببر و به زیبایی گذشته‌ات فکر کن.
بنشین دمی و بنشان غمی از دل پریشان
بنوید لطف و احسان که بمردم از تهیبت
هوش مصنوعی: دقایقی را آرام بگیر و غم‌های دل آشفته‌ات را نایب کن. از محبت و نیکی‌های تو بگو که من از شدت تأثیر آن تعبیر نمی‌کنم.
بنشین دمی و برخیز بزن آتشی و بکریز
بکجا روی که من دست ندارم از رکیبت
هوش مصنوعی: برای مدتی بنشین و آتشی به پا کن که نمی‌دانم به کجا می‌روی، چون از محبت و دوستی تو بی‌بهره‌ام.
دل من نمی شکیبد زجمال دوست زاهد
تو که طالب بهشتی تو و وعده و شکیبت
هوش مصنوعی: دل من طاقت دیدن زیبایی دوست را ندارد و تو ای زاهد، که به دنبال بهشت و وعده‌های آن هستی، صبر و شکیبایی را از کجا آورده‌ای؟
من و رو برو و نقدا تو و انتظار فردا
من و صحبت حبیبم تو و نسیه و نصیبت
هوش مصنوعی: من در حال حاضر اینجا هستم و با تو گفتگو می‌کنم، اما تو فقط در انتظار فردا و خوشی‌های آینده‌ای. من در کنار دوست عزیزم هستم، در حالی که تو به چیزهایی که هنوز به دست نیاورده‌ای فکر می‌کنی.
بدر تو فیض آمد بامید آنکه یابد
زعطای بیشمارت زنوال بی حسیبت
هوش مصنوعی: ای ماه، تو به برکت و لطف خویش به دنیا آمده‌ای و امید آن است که کسانی از بخشش‌های بی‌شمار تو بهره‌مند شوند، در حالی که تو در عرش و مقام خود هیچ حساب و اندازه‌ای نداری.