گنجور

غزل شمارهٔ ۷۳۵

نه چشم آنکه برویش نظر توان کردن
نه پای آنکه بکویش گذر توان کردن
نه آن قرار که تاب رخش توان آورد
نه آن شکیب که بی او بسر توان کردن
نه همدمی که باو درد دل توان گفتن
نه محرمی که ز رازش خبر توان کردن
نه آن نفس که دعا چون کنی قبول شود
نه آن قبول که سر خاک در توان کردن
نه سر چو گوی بمیدان او توان افکند
نه پیش خنجر او جان سپر توان کردن
دلم دلی نه که در وی بگنجد اینهمه غم
غمش غمی نه که از دل بدر توان کردن
کجا روم چکنم درد خود کرا گویم
ز خویش کاش زمانی سفر توان کردن
بیا بیا بقضای خدای تن در ده
گمان مبر که علاج دگر توان کردن
بدوست دوست شو و تلخ دهر شیرین کن
که زهر را بمحبت شکر توان کردن
بآنچه دوست کند دوست باش با او دست
بدین وسیله مگر در کمر توان کردن
چنان محبت او جا گرفت در دل فیض
که پیش تیر غمش جان سپر توان کردن

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نه چشم آنکه برویش نظر توان کردن
نه پای آنکه بکویش گذر توان کردن
هوش مصنوعی: نمی‌توان به زیبایی‌اش نگاه کرد و نمی‌توان به سمت خانه‌اش رفت.
نه آن قرار که تاب رخش توان آورد
نه آن شکیب که بی او بسر توان کردن
هوش مصنوعی: نه آن زیبایی که تحملش ممکن است و نه آن صبری که بدون او بتوان زندگی کرد.
نه همدمی که باو درد دل توان گفتن
نه محرمی که ز رازش خبر توان کردن
هوش مصنوعی: در زندگی، نه دوستی دارم که بتوانم با او از غم‌هایم حرف بزنم و نه کسی که بتوانم به او رازهایم را بگویم.
نه آن نفس که دعا چون کنی قبول شود
نه آن قبول که سر خاک در توان کردن
هوش مصنوعی: نه فقط به خاطر دعاهای ماست که مورد قبول خداوند قرار می‌گیرد، و نه تنها به خاطر این است که بتوانیم در کنار مزار کسی دعا کنیم و آن دعاها را مؤثر بدانیم.
نه سر چو گوی بمیدان او توان افکند
نه پیش خنجر او جان سپر توان کردن
هوش مصنوعی: نه می‌توان سر را مانند گوی در میدان او انداخت و نه می‌توان جان را در برابر خنجر او سپر کرد.
دلم دلی نه که در وی بگنجد اینهمه غم
غمش غمی نه که از دل بدر توان کردن
هوش مصنوعی: دل من ظرفیتی ندارد که این همه غم را در خود جای دهد و غم من هم به قدری عمیق است که نمی‌توان آن را به سادگی از دل بیرون کرد.
کجا روم چکنم درد خود کرا گویم
ز خویش کاش زمانی سفر توان کردن
هوش مصنوعی: نمی‌دانم به کجا بروم و دردم را چطور بیان کنم. به هیچ‌کس نمی‌توانم از حال خود بگویم و ای کاش می‌توانستم مدتی سفر کنم تا از این حال و روز فاصله بگیرم.
بیا بیا بقضای خدای تن در ده
گمان مبر که علاج دگر توان کردن
هوش مصنوعی: بیا و به خواست خدا بسنده کن، به این فکر نکن که می‌توان راه دیگری برای درمان یافت.
بدوست دوست شو و تلخ دهر شیرین کن
که زهر را بمحبت شکر توان کردن
هوش مصنوعی: با دوستانت دوستی کن و سختی‌ها و تلخی‌های زمانه را با محبت و عشق شیرین کن، زیرا می‌توان زهر را با محبت به شکر تبدیل کرد.
بآنچه دوست کند دوست باش با او دست
بدین وسیله مگر در کمر توان کردن
هوش مصنوعی: به آنچه دوست می‌خواهد، وفادار باش و با او همراهی کن، جز اینکه به او در کارهای سخت و دشوار کمک کنی.
چنان محبت او جا گرفت در دل فیض
که پیش تیر غمش جان سپر توان کردن
هوش مصنوعی: محبت او آن‌قدر در دل فیض جای گرفت که توانایی مقابله با تیر غمش را هم از دست داد و جانش را فدای آن کرد.