غزل شمارهٔ ۷۳۴
غمش غمی نه که از دل بدر توان کردن
دلش دلی نه که در وی اثر توان کردن
نه آن حبیب که او را بدل بود رحمی
نه آن رقیب که از وی حذر توان کردن
نه قامتش بصنوبر نشان توان دادن
نه نسبت رخ او با قمر توان کردن
نه زان دهان و میان نکتهٔ توان گفتن
نه دست با قد او در کمر توان کردن
نه تاب روی چو خورشید او توان آورد
نه بیفروغ رخش شب بسر توان کردن
مگر ز پادشه لطف او رسد مددی
ز سینه لشگر غم را بدر توان کردن
چو فیض در قدمش گر سری توان افکند
به پیش تیر غمش حان سپر توان کردن
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
غمش غمی نه که از دل بدر توان کردن
دلش دلی نه که در وی اثر توان کردن
هوش مصنوعی: غم او، غمی نیست که بتوانم آن را از دل دور کنم. دلش نیز دلی نیست که بر آن تأثیر بگذارم.
نه آن حبیب که او را بدل بود رحمی
نه آن رقیب که از وی حذر توان کردن
هوش مصنوعی: نه آن محبوبی که بر او اعتماد و محبت وجود ندارد، و نه آن دشمنی که بتوان از او دوری جست.
نه قامتش بصنوبر نشان توان دادن
نه نسبت رخ او با قمر توان کردن
هوش مصنوعی: نه میتوان به زیبایی قدش مانند درختی بلند و تنومند اشاره کرد، و نه میتوان چهرهاش را با چهرهی ماه مقایسه کرد.
نه زان دهان و میان نکتهٔ توان گفتن
نه دست با قد او در کمر توان کردن
هوش مصنوعی: نمیتوان از دهان او نکتهای گفت و نمیتوان با دستانی به ظرافت قامت او به کمرش دست زد.
نه تاب روی چو خورشید او توان آورد
نه بیفروغ رخش شب بسر توان کردن
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند مانند او که مانند خورشید درخشان است، تاب بیاورد و کسی هم نمیتواند درخشندگی او را در شب کاهش دهد.
مگر ز پادشه لطف او رسد مددی
ز سینه لشگر غم را بدر توان کردن
هوش مصنوعی: جز با یاری و بخشش پادشاهی، نمیتوان از قلب لشکر غم رهایی یافت.
چو فیض در قدمش گر سری توان افکند
به پیش تیر غمش حان سپر توان کردن
هوش مصنوعی: اگر فیض و رحمت او در گامهایش نمایان باشد، میتوان در برابر تیر غمهایش سر را به زمین گذاشت و جان را سپر کرد.