غزل شمارهٔ ۶۹۶
ایخوش آنروزی که ما جان در ره جانان کنیم
ترک یک جان کرده خود را منبع صد جان کنیم
اختیار خود به پیش اختیار او نهیم
هرچه او میخواهد از ما از دل و جان آن کنیم
خدمت سلطان عشق حق شهنشاهی بود
همتی تا خویشتن را وقف این سلطان کنیم
در طلسم ماست پنهان گنج سِرِّ معرفت
تا شود این گنج پیدا خویش را ویران کنیم
همتی کو تا چو ابراهیم بر آتش زنیم
آتش عشق خدا بر خویشتن بستان کنیم
یا چو اسماعیل در راه رضایش سر نهیم
خویش را در عیدگاه وصل او قربان کنیم
یا چو نوح اول به سنگ دشمنان تن دردهیم
بعد از آن از آب چشم آفاق را طوفان کنیم
یا به حبل الله آویزیم دست اعتصام
همچون عیسی بر فراز آسمان جولان کنیم
یا چو احمد بگسلیم از غیر حق یکبارگی
هر دو عالم را به نور خویش آبادان کنیم
میکند بر موسی جان بغی فرعون هوا
کو عصای عشق حق تا در دمش ثعبان کنیم
رُست خارِ کفر در دل از فراقَش وصل کو
خار را بستان کنیم و کفر را ایمان کنیم
گر چنین روزی شود روزی خدایا فیض را
دردهای جمله عالم را به خود درمان کنیم
غزل شمارهٔ ۶۹۵: ای دل بیا که بر در میخانه جا کنیمغزل شمارهٔ ۶۹۷: گر شود روزی شبی کان ماهرا مهمان کنیم
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ایخوش آنروزی که ما جان در ره جانان کنیم
ترک یک جان کرده خود را منبع صد جان کنیم
هوش مصنوعی: روز خوشی را تصور کن که ما جان خود را در راه محبوب از دست میدهیم و از یک جان خود، منبعی از جانهای دیگر میسازیم.
اختیار خود به پیش اختیار او نهیم
هرچه او میخواهد از ما از دل و جان آن کنیم
هوش مصنوعی: ما اراده و اختیار خود را به او واگذار میکنیم و هرچه او بخواهد، با دل و جان انجام میدهیم.
خدمت سلطان عشق حق شهنشاهی بود
همتی تا خویشتن را وقف این سلطان کنیم
هوش مصنوعی: خدمت به عشق حقیقی مانند سلطنتی است که نیاز به تلاشی دارد تا ما خود را در اختیار این عشق قرار دهیم.
در طلسم ماست پنهان گنج سِرِّ معرفت
تا شود این گنج پیدا خویش را ویران کنیم
هوش مصنوعی: در راز و رمز ما، گنجی از علم و معرفت پنهان است. تا زمانی که این گنج آشکار شود، باید خود را از قید و بندها رها کنیم.
همتی کو تا چو ابراهیم بر آتش زنیم
آتش عشق خدا بر خویشتن بستان کنیم
هوش مصنوعی: همتی پیدا کن که مانند ابراهیم، در مواجهه با مشکلات و چالشها با شجاعت عمل کنی و عشق خدا را در دل خود شعلهور کنی.
یا چو اسماعیل در راه رضایش سر نهیم
خویش را در عیدگاه وصل او قربان کنیم
هوش مصنوعی: ما باید مانند اسماعیل، به خاطر رضایت او، جان خود را در روز جشن وصال تقدیم کنیم.
یا چو نوح اول به سنگ دشمنان تن دردهیم
بعد از آن از آب چشم آفاق را طوفان کنیم
هوش مصنوعی: مثل نوح که ابتدا به سنگ و سختیهای دشمنان تن میدهد، بعد از آن با اشک و غم، دنیا را به طوفانی از احساسات پر میکند.
یا به حبل الله آویزیم دست اعتصام
همچون عیسی بر فراز آسمان جولان کنیم
هوش مصنوعی: ما یا باید به ریسمان الهی چنگ بزنیم و مثل عیسی در آسمان به پرواز درآییم و آزادی و قدرت خود را نشان دهیم.
یا چو احمد بگسلیم از غیر حق یکبارگی
هر دو عالم را به نور خویش آبادان کنیم
هوش مصنوعی: اگر مانند احمد (پیامبر اسلام) یک بار به طور کامل از هر چیزی که غیر از حق است جدا شویم، میتوانیم هر دو جهان را با نور وجود خود پر کنیم و آباد کنیم.
میکند بر موسی جان بغی فرعون هوا
کو عصای عشق حق تا در دمش ثعبان کنیم
هوش مصنوعی: در این شعر، اشاره به تلاش فرعون برای مقابله با موسی و عصای اوست. فرعون، به خاطر قدرت و نفوذ خود، میخواهد بر موسی چیره شود و با استفاده از خواستههای نفسانیاش، به نوعی بر او غلبه کند. اما در عوض، موسی با عشق و ایمان خود به خداوند، قادر است معجزاتی انجام دهد و از هر سختی عبور کند. در اصل، شاعر به قدرت ایمان و عشق به حق اشاره دارد که میتواند بر مشکلات پیروز شود.
رُست خارِ کفر در دل از فراقَش وصل کو
خار را بستان کنیم و کفر را ایمان کنیم
هوش مصنوعی: در دل فاصله او، احساسات منفی و کفر از بین رفته است. حالا که به وصال او رسیدهام، میخواهم منفیها را ریشهکن کنم و به جای کفر، ایمان را بپذیرم.
گر چنین روزی شود روزی خدایا فیض را
دردهای جمله عالم را به خود درمان کنیم
هوش مصنوعی: اگر چنین روزی بیفتد، ای خدا، تمام دردهای جهانیان را به خود بگیریم و به درمان آنها بپردازیم.
حاشیه ها
1395/03/05 20:06
روح الله
بیت ششم
به جای راه اره نوشته شده لطفا اطلاح فرمائید
1395/03/05 20:06
روح الله
به جای راه اره نوشته شده لطفا اصلاح فرمائید...
1396/06/01 02:09
علی
یا چو اسمعیل در راه رضایش سر نهیم
1396/06/01 07:09
نادر..
به عشقش گر ببازی سر
بعیدت عید می گردد..
ن.ت
1402/11/28 17:01
سیدمحمد جهانشاهی
رُست خارِ کفر در دل از فراقَش ، وصل کو،