غزل شمارهٔ ۶۸
تن خاک راه دوست کنم حسبی الحبیب
جان نیز در رهش فکنم حسبی الحبیب
چون عشق در سرای وجودم نزول کرد
از خویشتن طمع بکنم حسبی الحبیب
دل سوخت چون در آتش سودای عشق او
جان هم در آتشش فکنم حسبی الحبیب
چون ناصر من اوست چو منصور میروم
خود را بدار عشق زنم حسبی الحبیب
حلاج عشق چون بزند پنبهٔ تنم
بر دست و بازوی که تنم حسبی الحبیب
مهرش چو ذره ذره کند پیکر مرا
من در هواش رقص کنم حسبی الحبیب
دل بر کنم چو فیض زبود و نبود خویش
بر هر چه رای اوست تنم حسبی الحبیب
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تن خاک راه دوست کنم حسبی الحبیب
جان نیز در رهش فکنم حسبی الحبیب
هوش مصنوعی: من خاک را در راه دوست میریزم و جانم را نیز برای او فدای این مسیر میکنم.
چون عشق در سرای وجودم نزول کرد
از خویشتن طمع بکنم حسبی الحبیب
هوش مصنوعی: زمانی که عشق به درون وجودم آمد، دیگر نمیتوانم به خودم امیدی داشته باشم و تمام خواستهام تنها معشوق خواهد بود.
دل سوخت چون در آتش سودای عشق او
جان هم در آتشش فکنم حسبی الحبیب
هوش مصنوعی: دل من به خاطر عشق او به شدت میسوزد و در این عشق، جانم را هم در آتش آن فدای او میکنم.
چون ناصر من اوست چو منصور میروم
خود را بدار عشق زنم حسبی الحبیب
هوش مصنوعی: من همانند ناصر، که الگوی من است، به سوی عشق میروم و تمام وجودم را به محبت او میسپارم.
حلاج عشق چون بزند پنبهٔ تنم
بر دست و بازوی که تنم حسبی الحبیب
هوش مصنوعی: وقتی عشق به نهایت خود برسد، تمام وجودم را رها میکند و در این حال، هر بخش از بدنم تنها نشاندهندهٔ محبت و وابستگی به محبوب است.
مهرش چو ذره ذره کند پیکر مرا
من در هواش رقص کنم حسبی الحبیب
هوش مصنوعی: اگر عشق او مرا تکهتکه کند، من در هوای او رقص میکنم، به عشق معشوق.
دل بر کنم چو فیض زبود و نبود خویش
بر هر چه رای اوست تنم حسبی الحبیب
هوش مصنوعی: دل را از وابستگی به وجود و عدم خود آزاد میکنم و هر چه اراده و خواست او باشد، بدنم نیز در خدمت آن است.