غزل شمارهٔ ۶۶۵
از بخت شکوه دارم و از دست یار هم
از دست خویش نالم و دست نگار هم
از صد هزار دل ننوازد یکی بلطف
گر جان کنند در قدم آن نثار هم
یکبار پرسشی بغلط هم نمیکند
از عشق ننگ دارد و از یار عار هم
کی گیرد او ز حال دل عاشقان خبر
کز خود خبر ندارد و از سرّ کار هم
بیند اگر در آینهٔ خود را ز خود رود
آگه شود ز حال دل بیقرار هم
کی میکند در آئینه خود بین من نظر
دارد ز عکس خویش در آئینه عار هم
حسنش در آسمان و زمین جلوهگر کند
این بیقرار گردد و آن بیمدار هم
صیتش اگر رسد بنگارند گان چین
از کار دست باز کشند از دیار هم
جان از لطافت بدنش تازه میشود
گوئی گلیست تازه و تر نوبهار هم
گلدستهاش ز خون دلم آب میخورد
در چشم از آن نشسته وزین جویبار هم
دشنام اگر دهد بکشم منتش بجان
بیجا اگر کند گلهٔ بیشمار هم
ای فیض از وفای نکویان طمع ببر
کاینقوم را وفا نبود اختیار هم
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از بخت شکوه دارم و از دست یار هم
از دست خویش نالم و دست نگار هم
هوش مصنوعی: من از سرنوشت خود ناراضی هستم و از عشق محبوب نیز غمگینم و حتی از خودم هم دلخورم.
از صد هزار دل ننوازد یکی بلطف
گر جان کنند در قدم آن نثار هم
هوش مصنوعی: از بین صد هزار دل، تنها یکی محبت میکند، حتی اگر جان خود را فدای قدم او کند.
یکبار پرسشی بغلط هم نمیکند
از عشق ننگ دارد و از یار عار هم
هوش مصنوعی: کسی که از عشق و محبوبی شرم دارد، حتی یک بار هم جرأت پرسش و سوال را به خود نمیدهد.
کی گیرد او ز حال دل عاشقان خبر
کز خود خبر ندارد و از سرّ کار هم
هوش مصنوعی: چه کسی حال دل عاشقان را خبر دارد؟ وقتی خود او از حال خود بیخبر است و از راز کارها نیز آگاهی ندارد.
بیند اگر در آینهٔ خود را ز خود رود
آگه شود ز حال دل بیقرار هم
هوش مصنوعی: اگر کسی در آینه به خود نگاه کند، متوجه حال دل آرام و بیقرارش خواهد شد.
کی میکند در آئینه خود بین من نظر
دارد ز عکس خویش در آئینه عار هم
هوش مصنوعی: چه کسی در آینه به من نگاه میکند که تنها تصویر خودش را در آینه میبیند و هیچگونه حسی از خود ندارد؟
حسنش در آسمان و زمین جلوهگر کند
این بیقرار گردد و آن بیمدار هم
هوش مصنوعی: زیبایی او در آسمان و زمین خود را نشان میدهد و باعث میشود این فرد بیقرار شود و آن فرد دیگر نیز در نگرانی به سر ببرد.
صیتش اگر رسد بنگارند گان چین
از کار دست باز کشند از دیار هم
هوش مصنوعی: اگر نام و آوازهاش به دیگر کشورها برسد، مردم چین از کار و زندگی خود دست میکشند و به سوی او خواهند آمد.
جان از لطافت بدنش تازه میشود
گوئی گلیست تازه و تر نوبهار هم
هوش مصنوعی: روح انسان از نرمی و لطافت جسم او تازه و شاداب میشود، انگار که گلی تازه و تر در بهار شکفته است.
گلدستهاش ز خون دلم آب میخورد
در چشم از آن نشسته وزین جویبار هم
هوش مصنوعی: گلدستهاش با خون دلم سر و کار دارد و در چشمانم از آن کسی که در آنجا نشسته و از این جویبار نشئت میگیرد، تاثیری عمیق دارد.
دشنام اگر دهد بکشم منتش بجان
بیجا اگر کند گلهٔ بیشمار هم
هوش مصنوعی: اگر کسی به من دشنام دهد، حاضرم به خاطر او تحمل کنم. حتی اگر گلهٔ زیادی از من داشته باشد، باز هم قبول میکنم.
ای فیض از وفای نکویان طمع ببر
کاینقوم را وفا نبود اختیار هم
هوش مصنوعی: این شعر به این معنی است که ای فیض، امیدی به وفای نیکوکاران نداشته باش، زیرا در این قوم، وفا و اعتماد وجود ندارد و آنها اختیاری برای پایبندی به وفای خود ندارند.

فیض کاشانی