غزل شمارهٔ ۴۹۸
عمر تو همه هباست ای فیض
درد دینت کجاست ای فیض
بهر دنیا مباش غمناک
تا در نگری فناست ای فیض
روی دل ازینجهان بگردان
بنگر که چه در قفاست ای فیض
خود میدانی که در قیامت
ز آشوب و بلا چهاست ای فیض
چون کار ز دست ما برون شد
دردیست که بیدواست ای فیض
ما نا مفتون شاهدانی
رنگ ز ردت گواست ای فیض
کردم بطبیب حال خود عرض
گفت از اثر است ای فیض
گفتم که هوا ز سر بدر شد
گفتا هوا بجاست ای فیض
غافل منشین ز فتنهٔ نفس
این نفس تو اژدهاست ای فیض
بگذار حدیث نفس و بگذر
بس شر که ز گفت خواست ای فیض
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
عمر تو همه هباست ای فیض
درد دینت کجاست ای فیض
هوش مصنوعی: عمر تو بیهوده و بیفایده است، ای فیض! پس کجاست درد و غم دین تو؟
بهر دنیا مباش غمناک
تا در نگری فناست ای فیض
هوش مصنوعی: برای دنیای مادی ناراحت نباش، چون وقتی به آن نگاه کنی، میبینی که به سرعت گذراست و فانی.
روی دل ازینجهان بگردان
بنگر که چه در قفاست ای فیض
هوش مصنوعی: دل را از این دنیا برگردان و خیره شو بر آنچه در قفس است، ای فیض.
خود میدانی که در قیامت
ز آشوب و بلا چهاست ای فیض
هوش مصنوعی: میدانی که در روز قیامت چه اندازه آشوب و مصیبت وجود خواهد داشت، ای فیض.
چون کار ز دست ما برون شد
دردیست که بیدواست ای فیض
هوش مصنوعی: وقتی که کار از دست ما خارج شد، درد و رنجی وجود دارد که هیچ کس نمیتواند آن را حس کند، ای فیض.
ما نا مفتون شاهدانی
رنگ ز ردت گواست ای فیض
هوش مصنوعی: ما تحت تأثیر زیباییهای تو هستیم و این موضوع بهخوبی نشاندهندهٔ جذابیت و تاثیرگذاری توست ای فیض.
کردم بطبیب حال خود عرض
گفت از اثر است ای فیض
هوش مصنوعی: به دکتر حال خودم را توضیح دادم و گفتم که همه چیز ناشی از تأثیرات است، ای فیض.
گفتم که هوا ز سر بدر شد
گفتا هوا بجاست ای فیض
هوش مصنوعی: گفتم هوا خوب نیست و دلگیر است، او پاسخ داد که هوا هنوز خوب است و این حالتی است که من دارم.
غافل منشین ز فتنهٔ نفس
این نفس تو اژدهاست ای فیض
هوش مصنوعی: به خود غفلت نکن و مراقب وسوسههای درونیات باش، زیرا نفس تو مانند یک اژدهاست و میتواند خطرناک باشد.
بگذار حدیث نفس و بگذر
بس شر که ز گفت خواست ای فیض
هوش مصنوعی: بگذار که از درون خود حرف بزنم و از چهری که به سبب گفتگو ایجاد شده بگذرم.