گنجور

غزل شمارهٔ ۴۹۷

غم با دلت آشناست ای فیض
جانت هدف بلاست ای فیض
هر درد و غمی که روز و شب زاد
بر جان و دلت قضاست ای فیض
هر فتنه که از سپهر آید
اندر سر تست جایش ای فیض
خم و دردی که از حبیبت
بی مرهم و بی دواست ای فیض
چه زخم و چه درد هرچه او کرد
هم مرهم و هم شفاست ای فیض
رد تو دوا غم تو شادیست
چون روی تو با خداست ای فیض
حاشا که ز غم کنی شکایت
دانی چو غم از کجاست ای فیض

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

غم با دلت آشناست ای فیض
جانت هدف بلاست ای فیض
هوش مصنوعی: غم بخشی از وجود توست، ای فیض؛ زندگی‌ات در برابر سختی‌ها و دردها قرار دارد.
هر درد و غمی که روز و شب زاد
بر جان و دلت قضاست ای فیض
هوش مصنوعی: هر دردی و غمی که در روز و شب بر جان و دل تو فرود می‌آید، مقدر است و سرنوشت توست ای فیض.
هر فتنه که از سپهر آید
اندر سر تست جایش ای فیض
هوش مصنوعی: هر مشکلی که از آسمان بر سرت نازل می‌شود، جایگاهش را به یاد داشته باش، ای فیض.
خم و دردی که از حبیبت
بی مرهم و بی دواست ای فیض
هوش مصنوعی: در اینجا به اشاره به زخم و دردی پرداخته شده که از عشق و محبت محبوب به وجود آمده و این درد نه درمانی دارد و نه راهی برای بهبودی. گوینده این احساس را به شدت تجربه کرده و از فقدان تسکین و آرامش در این رابطه نالان است.
چه زخم و چه درد هرچه او کرد
هم مرهم و هم شفاست ای فیض
هوش مصنوعی: هر دردی که او به وجود می‌آورد، هم‌زمان دارویی برای آن هم هست. ای فیض!
رد تو دوا غم تو شادیست
چون روی تو با خداست ای فیض
هوش مصنوعی: پرستاری از غم تو در واقع خوشحالی است، زیرا زمانیکه تو با خدا هستی، همه چیز بهتر می‌شود.
حاشا که ز غم کنی شکایت
دانی چو غم از کجاست ای فیض
هوش مصنوعی: هرگز نبايد از غم شکایت کنی، چون خود نمی‌دانی که غم از کجا نشأت می‌گیرد، ای فیض.