گنجور

غزل شمارهٔ ۴۱

جمال تست بروز آفتاب روزن ما
خیال تست بشبها چراغ مسکن ما
گرفت از تن ما ذره ذره داد بجان
زیمن عشق تو شد رفته رفته جان تن ما
گمان مبر که بیک جا نشسته ام فارغ
دو کون طی شد و یک کس ندید رفتن ما
دل من آهن و عشق تو بود مغناطیس
ربود جذبهٔ آهن ربای آهن ما
صفای کینهٔ ما کینهٔ زکس نگذاشت
نه ایم با کس دشمن بگو بدشمن ما
بمابدی کن و نیکی ببین و تجربه کن
خبر بکسان نیست غیر این فن ما
هزار خوف خطر بودی ارنمیبودی
کتاب معرفت ما دعای جوشن ما
دل فراخ نیاید بتنک از بخشش
بیا ببرگهر معرفت زمخزن ما
سخن زعالم بالا همیشه می آید
کجا خزانهٔ دل کم شود زگفتن ما
غنیمتی شمر این یکدودم که خواهد شد
بجای دیدن ما بعد از این شنیدن ما
جهان بدیده ما تیره شد کجا رفتند
نشاط عهد شباب آندو چشم روشن ما
همان بهار و همانگلشن و همان گلهاست
چه شد نوای خوش بلبلان گلشن ما
دلا اگر ننشینم طرف گل زاری
بیاد لاله رخی خون ما بگردن ما
چو برخضیض زمین مانده ایم سرگردان
چو اوج عالم بالا بود نشیمن ما
خموش فیض حدیث دلست بی پایان
بیان آن نتواند زبان الکن ما

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جمال تست بروز آفتاب روزن ما
خیال تست بشبها چراغ مسکن ما
هوش مصنوعی: زیبایی تو مانند نور آفتاب است که به درون خانه ما تابیده و خیال تو در شب‌ها مانند چراغی است که روشنی‌بخش منزل ما می‌شود.
گرفت از تن ما ذره ذره داد بجان
زیمن عشق تو شد رفته رفته جان تن ما
هوش مصنوعی: به تدریج و آرام آرام، از جسم ما بهره‌برداری شد و عشق تو جان ما را به طور کامل فرا گرفت.
گمان مبر که بیک جا نشسته ام فارغ
دو کون طی شد و یک کس ندید رفتن ما
هوش مصنوعی: نباید فکر کنی که در جایی نشسته‌ام و بی‌کارم، دو جهان گذشته و هیچ‌کس حرکت ما را ندیده است.
دل من آهن و عشق تو بود مغناطیس
ربود جذبهٔ آهن ربای آهن ما
هوش مصنوعی: دل من مانند آهنی است که تحت تاثیر عشق تو قرار دارد و قدرت جذب عشق تو را دارد. این احساس، همانند یک آهن‌ربای قوی، قدرتی خاص در زندگی‌ام ایجاد کرده است.
صفای کینهٔ ما کینهٔ زکس نگذاشت
نه ایم با کس دشمن بگو بدشمن ما
هوش مصنوعی: ما از کینه و دشمنی پاک هستیم و هیچ‌کس را به خودی خود دشمن نمی‌دانیم؛ بلکه دشمنی ما فقط بر اساس رفتارها و اعمال افراد شکل می‌گیرد.
بمابدی کن و نیکی ببین و تجربه کن
خبر بکسان نیست غیر این فن ما
هوش مصنوعی: عمل نیک انجام بده و ثمر آن را مشاهده کن، زیرا هیچ کس دیگری جز ما به این هنر آگاه نیست.
هزار خوف خطر بودی ارنمیبودی
کتاب معرفت ما دعای جوشن ما
هوش مصنوعی: اگر نبود کتاب معرفت ما و دعاهای جوشن ما، هزاران خطر و ترس برای ما وجود داشت.
دل فراخ نیاید بتنک از بخشش
بیا ببرگهر معرفت زمخزن ما
هوش مصنوعی: دل باز و وسیع نمی‌شود با بردن اندک دیوانگی؛ بیا و از گنجینه‌ی معرفت ما، گوهری ببرد.
سخن زعالم بالا همیشه می آید
کجا خزانهٔ دل کم شود زگفتن ما
هوش مصنوعی: سخنان عالمانه همیشه از دل و اندیشه‌ی انسان‌ها سرچشمه می‌گیرد و کجا می‌توان گفت که دل از گفتن و بیان احساسات و اندیشه‌ها تهی شود؟
غنیمتی شمر این یکدودم که خواهد شد
بجای دیدن ما بعد از این شنیدن ما
هوش مصنوعی: به این غنیمت بدان که این لحظه‌ای که با هم هستیم، تنها فرصتی است؛ چرا که پس از این، بجای دیدن و ملاقات ما، تنها صدای ما را خواهی شنید.
جهان بدیده ما تیره شد کجا رفتند
نشاط عهد شباب آندو چشم روشن ما
هوش مصنوعی: در این ابیات، گویا شاعر به یاد روزهایی می‌افتد که شادابی و سرزندگی جوانی را تجربه کرده است. اکنون که به زمان حال می‌نگرد، بر این موضوع افسوس می‌خورد که آن شادی و نشاط از میان رفته و جای آن را غم و تیره‌روزی گرفته است. شاعر از نابودی آن روزهای شاد و روشن در زندگی خود سخن می‌گوید و احساس می‌کند که دنیا برای او تاریک شده است.
همان بهار و همانگلشن و همان گلهاست
چه شد نوای خوش بلبلان گلشن ما
هوش مصنوعی: بهار و باغ همچنان زیبا و پرگل است، اما چرا آواز خوش بلبلان در باغ ما خاموش شده است؟
دلا اگر ننشینم طرف گل زاری
بیاد لاله رخی خون ما بگردن ما
هوش مصنوعی: ای دل، اگر در کنار گلزار ننشینم، یاد آن لاله‌رویی که خون ما بر گردن ماست را فراموش نمی‌کنم.
چو برخضیض زمین مانده ایم سرگردان
چو اوج عالم بالا بود نشیمن ما
هوش مصنوعی: ما در سطح پایین زمین بلاتکلیف و سرگردان مانده‌ایم، در حالی که جایگاه واقعی ما در اوج آسمان‌ها بود.
خموش فیض حدیث دلست بی پایان
بیان آن نتواند زبان الکن ما
هوش مصنوعی: سکوت فیض، حرف قلبی است که پایانی ندارد و زبان ناتوان ما نمی‌تواند آن را بیان کند.