غزل شمارهٔ ۳۸۸
بتاب عارض تا مهر جان بهار شود
بتاب زلفان تا لیل دل نهار شود
تمام روی تو نتوان بیک نظر دیدن
اگرچه بهر نظر چشم کس چهار شود
ستارهٔ بنما یا هلالی از رویت
که قرص بدر خجل آفتاب خوار شود
بکف نهاده سر خود وصال میخواهم
کدام تا بر تو زیندو اختیار شود
برای دوست بود جانکه در تنست مرا
براه دوست فتم چون تنم غبار شود
بیا که تا غم شبهای هجر عرض کنم
که گر بسینه بماند یکی هزار شود
بیا و درد دل من یکی یکی بشنو
تو چون نهی بلبم گوش خوشگوار شود
دمی چو شاد شوم ان یکاد میخوانم
ز شش جهت که مبادا غمی دچار شود
من و غمیم بهم دشمنان یکدیگر
ز کار زار مبادا که کارزار شود
اگر بوصف در آرم غم فراق ترا
ز بان وصف شود شعله دم شرار شود
رود چو جان ز تنم دل ز غم همان سوزد
درون خانهٔ تن شمع این مزار شود
بنزد دوست روای فیض یک بیک بشمر
شمرده گر نشود غصه بیشمار شود
غزل شمارهٔ ۳۸۷: تا بکی این نفس کافر کیش کافرتر شود غزل شمارهٔ ۳۸۹: دل بستم اندر مهر او تا او برای من شود
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بتاب عارض تا مهر جان بهار شود
بتاب زلفان تا لیل دل نهار شود
هوش مصنوعی: تابش چهرهات را نشان بده تا روح زندگی مانند بهار شکوفا شود. تابش موهایت را نیز به نمایش بگذار تا شب دل مانند روز روشن و پر نور گردد.
تمام روی تو نتوان بیک نظر دیدن
اگرچه بهر نظر چشم کس چهار شود
هوش مصنوعی: تمام زیبایی و جذابیت تو را نمیتوان تنها با یک نگاه دید، حتی اگر چشم دیگران به تماشای تو بیفتد و چهارچشمی تو را نظاره کنند.
ستارهٔ بنما یا هلالی از رویت
که قرص بدر خجل آفتاب خوار شود
هوش مصنوعی: ای ستارهی درخشان یا هلال زیبای تو، به نمایش خود بپرداز که ماه کامل از شرم چشمپوشی میکند و خورشید احساس حقارت میکند.
بکف نهاده سر خود وصال میخواهم
کدام تا بر تو زیندو اختیار شود
هوش مصنوعی: من سر خود را در دستانم گذاشتهام و به دنبال وصالی هستم که بتواند جانم را به تو وصل کند و اختیارم را به دست گیرد.
برای دوست بود جانکه در تنست مرا
براه دوست فتم چون تنم غبار شود
هوش مصنوعی: برای دوستم حاضرم جانم را فدای او کنم، زیرا در این دنیا برای دوستیام به سر میبرم و زمانی که بدنم به غبار تبدیل شود، همچنان به خاطر او تلاش میکنم.
بیا که تا غم شبهای هجر عرض کنم
که گر بسینه بماند یکی هزار شود
هوش مصنوعی: بیا که غم و اندوه شبهای دوری را برایت بگویم، چرا که اگر غم در سینهام بماند، به اندازهی هزار غم بزرگ خواهد شد.
بیا و درد دل من یکی یکی بشنو
تو چون نهی بلبم گوش خوشگوار شود
هوش مصنوعی: بیار و به آرامی به سخنان دل من گوش کن، چونکه وقتی که تو صدایم را بشنوی، گوشت به شنیدن لذت میبرد.
دمی چو شاد شوم ان یکاد میخوانم
ز شش جهت که مبادا غمی دچار شود
هوش مصنوعی: وقتی لحظهای شاد میشوم، از هر سو و جانب، ذکر «ان یکاد» میخوانم تا مبادا ناراحتیای برایم پیش بیاید.
من و غمیم بهم دشمنان یکدیگر
ز کار زار مبادا که کارزار شود
هوش مصنوعی: من و غمهایم دشمن یکدیگر هستیم. امیدوارم که در این نبرد، کار به درگیری و جنگ نکشد.
اگر بوصف در آرم غم فراق ترا
ز بان وصف شود شعله دم شرار شود
هوش مصنوعی: اگر در توصیف غم جداییات بگویم، آنقدر شعلهوار و سوزان میشود که مانند آتش سرکش میگردد.
رود چو جان ز تنم دل ز غم همان سوزد
درون خانهٔ تن شمع این مزار شود
هوش مصنوعی: هنگامی که روح من از تنم جدا شود، دل من از غم میسوزد و درون این پیکر، شعلهای همچون شمع در گوری روشن خواهد ماند.
بنزد دوست روای فیض یک بیک بشمر
شمرده گر نشود غصه بیشمار شود
هوش مصنوعی: به نزد دوست برو و از نعمتهای او به اندازه و حساب بهرهمند شو. اگر به این نعمتها توجه کنی و ناراحتیهایت را کم بشماری، غمهایت زیاد نمیشود.

فیض کاشانی