گنجور

غزل شمارهٔ ۳۷۸

هرکجا آن ماه‌سیما می‌رود
بس دل و بس دین به یغما می‌رود
گر به صحرا رفت دریا می‌شود
ز آب چشمی کان به صحرا می‌رود
ور به دریا می‌رود خون می‌شود
بس که خون دل به دریا می‌رود
سرو آزادی نخواهد بعد از این
گر به باغ آن سرو بالا می‌رود
می‌شود گل رنگ‌رنگ از شرم اگر
در چمن بهر تماشا می‌رود
زلف و گیسو چون پریشان می‌کند
در سر شوریده سودا می‌رود
نشنود دل پند واعظ لب ببند
این سخن‌های تو بی‌جا می‌رود
از می لعل شکرریز لبش
بر زبان فیض این‌ها می‌رود

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هرکجا آن ماه‌سیما می‌رود
بس دل و بس دین به یغما می‌رود
هوش مصنوعی: هرجا که آن صورت زیبای ماه می‌رود، دل‌ها و دین‌ها به غارت می‌روند.
گر به صحرا رفت دریا می‌شود
ز آب چشمی کان به صحرا می‌رود
هوش مصنوعی: اگر دریا به صحرا برود، از چشمی که به آنجا می‌ریزد، تبدیل به دریا می‌شود. یعنی هر جا که آب به آن برود، سرزندگی و حیات ایجاد می‌کند.
ور به دریا می‌رود خون می‌شود
بس که خون دل به دریا می‌رود
هوش مصنوعی: اگر کسی به دریا برود، آنقدر غم و اندوه در دلش جمع شده که مانند خون در دریا می‌شود.
سرو آزادی نخواهد بعد از این
گر به باغ آن سرو بالا می‌رود
هوش مصنوعی: آزادی دیگر به دست نخواهد آمد، اگر آن درخت بلند هنوز به باغ بیفتد.
می‌شود گل رنگ‌رنگ از شرم اگر
در چمن بهر تماشا می‌رود
هوش مصنوعی: گل‌های رنگارنگ در چمن به خاطر زیبایی و جذابیت خود، به خاطر اینکه مورد توجه قرار گیرند، با شرم و حیا خود را به نمایش می‌گذارند.
زلف و گیسو چون پریشان می‌کند
در سر شوریده سودا می‌رود
هوش مصنوعی: زلف و مو مانند پر درهم و برهم می‌شود و در دل عاشق، شور و شوقی به وجود می‌آورد.
نشنود دل پند واعظ لب ببند
این سخن‌های تو بی‌جا می‌رود
هوش مصنوعی: دل شنوندهٔ نصیحت‌ها نیست، پس بهتر است زبانت را خاموش کنی زیرا این گفته‌هایت بی‌فایده است و به جایی نمی‌رسد.
از می لعل شکرریز لبش
بر زبان فیض این‌ها می‌رود
هوش مصنوعی: از لب زیبای او که شکرین و سرخ است، خوشی و لذت‌هایی به زبان می‌آید.