گنجور

غزل شمارهٔ ۳۷۰

بی تو یکدم نمی‌توانم بود
خستهٔ غم نمی‌توانم بود
ذرهٔ تا ز من بود باقی
با تو همدم نمی‌توانم بود
بی‌لقایت نمی‌توانم زیست
با لقا هم نمی‌توانم بود
نظری کن مرا ز من بستان
همدم غم نمی‌توانم بود
بنگاهی بلند کن قدرم
بیش ازین کم نمی‌توانم بود
تا بکی غم خورم که غم نخورم
در غم غم نمی‌توانم بود
جام گیتی نمای عشقم ده
کمتر از جم نمی‌توانم بود
عشق سورست و عقل ماتم من
زار ماتم نمی‌توانم بود
فیض میگوید مزن دم سرد
واقف دم نمی‌توانم بود

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بی تو یکدم نمی‌توانم بود
خستهٔ غم نمی‌توانم بود
هوش مصنوعی: بدون تو حتی برای یک لحظه نمی‌توانم زندگی کنم، زیرا معنای غم و اندوه را نمی‌توانم تحمل کنم.
ذرهٔ تا ز من بود باقی
با تو همدم نمی‌توانم بود
هوش مصنوعی: هر چیزی که از من به یادگار مانده، حتی ذره‌ای، دیگر با تو همراه نمی‌شود. من نمی‌توانم در کنارت باشم.
بی‌لقایت نمی‌توانم زیست
با لقا هم نمی‌توانم بود
هوش مصنوعی: بدون دیدار تو نمی‌توانم زندگی کنم و با وجود تو نیز نمی‌توانم در کنار تو بمانم.
نظری کن مرا ز من بستان
همدم غم نمی‌توانم بود
هوش مصنوعی: لطفاً نگاهی به من بیانداز و مرا از خودم بگیر؛ چون نمی‌توانم با اندوه تو به همراهی ادامه دهم.
بنگاهی بلند کن قدرم
بیش ازین کم نمی‌توانم بود
هوش مصنوعی: به خودت نگاهی عمیق بینداز، من بیشتر از این نمی‌توانم خودم را پایین بیاورم.
تا بکی غم خورم که غم نخورم
در غم غم نمی‌توانم بود
هوش مصنوعی: تا کی باید غم بخورم در حالی که نمی‌خواهم غم بخورم؟ در دل این غم، نمی‌توانم زندگی کنم.
جام گیتی نمای عشقم ده
کمتر از جم نمی‌توانم بود
هوش مصنوعی: دنیا تنها نمایش عشق من است و کمتر از جمشید، پادشاه افسانه‌ای، نمی‌توانم باشم.
عشق سورست و عقل ماتم من
زار ماتم نمی‌توانم بود
هوش مصنوعی: عشق برای من پر از شادی و سرور است، در حالی که عقلِ من در حال سوگواری و اندوه است. من نمی‌توانم در این حالتِ اندوه باقی بمانم.
فیض میگوید مزن دم سرد
واقف دم نمی‌توانم بود
هوش مصنوعی: فیض می‌گوید که در زمان بی‌تحرکی و سرد، صحبت نکنید؛ چون من نمی‌توانم به خوبی و دقت به آنچه می‌گویید گوش دهم.