غزل شمارهٔ ۳۶۹
غم فراق تو ای دوست بیشمار بود
بدل چو غصه گره شد یکی هزار بود
نهان کنم غم عشق تو را چو جانم سوخت
که تا دلم بدرون شمع این مزار بود
به هیچ چیز به جز وصل یار خوش نشود
دل ار خوش است بغیری ببوی یار بود
خوشا دلی که به جز حق بکس نگیرد انس
اگر غمی رسدش دوست غمگسار بود
ز سینه می نگذارم که غم برون آید
چو غمگسار بود دوست خوشگوار بود
درون سینه بدل راز خویش میگویم
دمست پرده در او سینه رازدار بود
بآب و تاب چو آید برون ز دل سخنی
بمعنی آتش و در صورت آبدار بود
مرا چه حد که کنم دعوی محبت و قرب
بدر گهی که سر سروران بدار بود
شود عزیز ابد آنکرا دهی عزت
نهی چو داغ مذلت همیشه خوار بود
چو لطف تو نبود سعی کس ندارد سود
اگر صیام و قیامش یکی هزار بود
دعا اثر نکند تا عنایتت نبود
هزار اختر سعد ارچه در گذار بود
اگر نخواسته باشی نجات عاصی را
شفاعت شفعا را چه اعتبار بود
بدست خواهش تست اختیار مختار است
چو تو نخواهی کس را چه اختیار بود
دلم چو سیر کند در حقایق ملکوت
ز وعظ واعظی و شاعریم عار بود
بمجلسی که شمارند اهل عرفان را
ز فیض دم نتوان زد چه در شمار بود
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
غم فراق تو ای دوست بیشمار بود
بدل چو غصه گره شد یکی هزار بود
هوش مصنوعی: غم دوری تو، ای دوست، بسیار و فراوان است. قلبم مانند غم، به هم گره خورده و هر غصهای که دارم، به هزار غم تبدیل شده است.
نهان کنم غم عشق تو را چو جانم سوخت
که تا دلم بدرون شمع این مزار بود
هوش مصنوعی: درد و غم عشق تو را در دل پنهان میکنم، چون جانم به خاطر تو در آتش سوخت، تا زمانی که دلم در این مکان مثل شمع روشن باشد.
به هیچ چیز به جز وصل یار خوش نشود
دل ار خوش است بغیری ببوی یار بود
هوش مصنوعی: دل هیچ چیز جز وصل یار را خوش نمیداند؛ اگر هم خوشی باشد، فقط از بوی یار است.
خوشا دلی که به جز حق بکس نگیرد انس
اگر غمی رسدش دوست غمگسار بود
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسانی که جز خدا با کسی دوستی نکردهاند؛ اگر غمی برایشان پیش بیاید، دوستشان در کنارشان خواهد بود و غمها را با آنها تقسیم میکند.
ز سینه می نگذارم که غم برون آید
چو غمگسار بود دوست خوشگوار بود
هوش مصنوعی: نمیگذارم غم از قلبم خارج شود، زیرا اگر دوستی داشته باشم که غم را از من بزداید، وجودش خوشایند و دلپذیر است.
درون سینه بدل راز خویش میگویم
دمست پرده در او سینه رازدار بود
هوش مصنوعی: در دل خود، رازهای واقعیام را با صدای دلنشینی بیان میکنم، چرا که در سینهام، پنهاندار این رازها وجود دارد.
بآب و تاب چو آید برون ز دل سخنی
بمعنی آتش و در صورت آبدار بود
هوش مصنوعی: وقتی که سخنی با شور و هیجان از دل برمیخیزد، مانند آتش شعلهور است و در عین حال، دارای لطافت و زیبایی است.
مرا چه حد که کنم دعوی محبت و قرب
بدر گهی که سر سروران بدار بود
هوش مصنوعی: چه اندازه میتوانم ادعای محبت و نزدیکی داشته باشم در هنگامی که سروران در حالت دار هستند؟
شود عزیز ابد آنکرا دهی عزت
نهی چو داغ مذلت همیشه خوار بود
هوش مصنوعی: هر کس که به دیگران احترام و عزت بدهد، همیشه در میان مردم عزیز و محترم خواهد بود. اما اگر کسی دیگران را تحقیر کند و بکشد، همیشه در نظر دیگران خوار و ذلیل باقی میماند.
چو لطف تو نبود سعی کس ندارد سود
اگر صیام و قیامش یکی هزار بود
هوش مصنوعی: وقتی که لطف و رحمت تو وجود نداشته باشد، هیچ تلاشی فایدهای نخواهد داشت، حتی اگر آن تلاش حداکثر و بینظیر باشد.
دعا اثر نکند تا عنایتت نبود
هزار اختر سعد ارچه در گذار بود
هوش مصنوعی: دعایی اثر ندارد مگر اینکه توجه و لطف تو شامل حال باشد، حتی اگر هزاران ستاره خوشیمن در آسمان در حال حرکت باشند.
اگر نخواسته باشی نجات عاصی را
شفاعت شفعا را چه اعتبار بود
هوش مصنوعی: اگر تو نخواهی که بدکاران نجات یابند، چه ارزشی دارد شفاعت شفعا (شفاعتکنندگانی) که به کمک آنها بیایند؟
بدست خواهش تست اختیار مختار است
چو تو نخواهی کس را چه اختیار بود
هوش مصنوعی: هرگاه که خواسته تو برآورده نشود، دیگر هیچکس نمیتواند بر تو تسلطی داشته باشد. اختیار حقیقتاً در دستان توست و اگر نخواهی، هیچکس نمیتواند بر تو حاکم باشد.
دلم چو سیر کند در حقایق ملکوت
ز وعظ واعظی و شاعریم عار بود
هوش مصنوعی: وقتی دل من در درک واقعیات آسمانی غوطهور میشود، نیازی به نصیحت واعظ یا شاعری ندارم و این موضوع برایم ننگ است.
بمجلسی که شمارند اهل عرفان را
ز فیض دم نتوان زد چه در شمار بود
هوش مصنوعی: در مجلسی که عرفا و اهل معرفت حضور دارند، نمیتوان به سادگی به فیض و رحمت الهی دست یافت، زیرا تعدادی از آنها در شمار کسانی هستند که قدرت درک و دریافت این فیض را دارند.

فیض کاشانی