غزل شمارهٔ ۳۳۱
شد تهی از عشق سر بی باده این میخانه ماند
صاحب منزل برون شد خشت و خاک خانه ماند
معنی انسان برفت و صورت انسان بجاست
جان ز تن می از قدح شد قالب و پیمانه ماند
سالها شد زینچمن گلبانگ عشقی برنخواست
از محبت صوت و حرف از عاشقی افسانه ماند
عاشق حسن مجازی عقل را در عشق باخت
حسن شد سوی حقیقت او چنین دیوانه ماند
شمع چون آگه شدی از سوز دل پروانه سوخت
سوخت شمع و داغ حسرت بر دل پروانه ماند
از برم رفت آن نگار و عقل و هوش از سر ببرد
یادگارم ز آن پری داغ دل دیوانه ماند
بار جان با عشق جانان بر نمیتابید دل
جان برونشد از تنم در دل غم جانانه ماند
بار هستی فیض بر گردن گرفت از بهر آن
کاشنای دوست گردد همچنان بیگانه ماند
هیچکس آگه نشد از سر این بحر شگرف
سوخت بس غواص را دم در صدف دردانه ماند
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شد تهی از عشق سر بی باده این میخانه ماند
صاحب منزل برون شد خشت و خاک خانه ماند
هوش مصنوعی: عشق در این میخانه به پایان رسیده و حالا این مکان بدون باده شده است. صاحبخانه از اینجا رفته و فقط دیوار و خاک این خانه باقی مانده است.
معنی انسان برفت و صورت انسان بجاست
جان ز تن می از قدح شد قالب و پیمانه ماند
هوش مصنوعی: انسانیت و روح انسانیت از بین رفته و تنها ظاهر و شکل انسان باقی مانده است. جسم و تن انسان مانند یک ظرف خالی شده که محتویاتش بیرون رفته و فقط شکل آن باقی مانده است.
سالها شد زینچمن گلبانگ عشقی برنخواست
از محبت صوت و حرف از عاشقی افسانه ماند
هوش مصنوعی: سالهاست که از این محفل، صدای عشق بلند نشده و از محبت، سخن و کلامی باقی نمانده است. قصهای از عاشقی تنها به یادگار مانده است.
عاشق حسن مجازی عقل را در عشق باخت
حسن شد سوی حقیقت او چنین دیوانه ماند
هوش مصنوعی: عاشق زیبایی ظاهری شده و عقلش را در این عشق از دست داد. زیبایی حقیقی او را به سمت حقیقت کشاند و اینگونه بود که دیوانهوار به دنبال آن ماند.
شمع چون آگه شدی از سوز دل پروانه سوخت
سوخت شمع و داغ حسرت بر دل پروانه ماند
هوش مصنوعی: وقتی شمع فهمید که پروانه از عشق او میسوزد، خودش نیز به خاطر حسرت پروانه سوخت و در دل پروانه تنها داغی از آرزو باقی ماند.
از برم رفت آن نگار و عقل و هوش از سر ببرد
یادگارم ز آن پری داغ دل دیوانه ماند
هوش مصنوعی: آن معشوق از پیشم رفت و همهی هوش و حواسم را از دست دادم. نشانهای از آن فرشته در دلم باقی مانده و این عشق دیوانهام را رنج میدهد.
بار جان با عشق جانان بر نمیتابید دل
جان برونشد از تنم در دل غم جانانه ماند
هوش مصنوعی: دل عاشق نتوانست وزن سنگین عشق محبوب را تحمل کند و از بدن جدا شد و در درون، تنها غم عشق باقی ماند.
بار هستی فیض بر گردن گرفت از بهر آن
کاشنای دوست گردد همچنان بیگانه ماند
هوش مصنوعی: باری از زندگی بر دوش فردی قرار گرفته است تا به خاطر محبت دوست، به نوعی احساس بیگانگی کند.
هیچکس آگه نشد از سر این بحر شگرف
سوخت بس غواص را دم در صدف دردانه ماند
هوش مصنوعی: هیچکس از عمق این دریای بزرگ و پر راز خبر نداشت و به همین خاطر بسیاری از غواصان در تلاش برای دستیابی به گوهری ارزشمند، به درد و رنج گرفتار شدند.