گنجور

غزل شمارهٔ ۳۲۹

دست از دلم بدار که تابم دگر نماند
از بس سرشک ریختم آبم دگر نماند
تا چند و چند با دل خونین کنم عتاب
گشتم خجل ز خویش عتابم دگر نماند
ای یار غمگسار دگر حال دل مپرس
بستم زبان ز حرف جوابم دگر نماند
پندم دگر مده که نمانده است جای پند
لب را به بند تاب خطابم دگر نماند
آسودگی نماند دگر در سرای تن
بیزار گشتم از خود و خوابم دگر نماند
پایم فتاد از ره و دستم ز کار ماند
پیری شتاب کرد و شتابم دگر نماند
دیریست درد میکشم از عیش روزگار
در جام خوشدلی می نابم دگر نماند
در جست‌وجوی آب کرم بر و بحر را
گشتم بسی بسر که سرابم دگر نماند
ای یار فیض برده ز باران صحبتم
دامان بگش ز فیض سحابم دگر نماند

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دست از دلم بدار که تابم دگر نماند
از بس سرشک ریختم آبم دگر نماند
هوش مصنوعی: از دل من دست بردار، زیرا دیگر طاقت ندارم. خیلی اشک ریخته‌ام و دیگر آبی در من نمانده است.
تا چند و چند با دل خونین کنم عتاب
گشتم خجل ز خویش عتابم دگر نماند
هوش مصنوعی: چقدر می‌توانم با دلی زخم‌خورده خشمگین باشم؟ خجالت کشیده‌ام از خودم و دیگر نمی‌توانم به این حالت ادامه دهم.
ای یار غمگسار دگر حال دل مپرس
بستم زبان ز حرف جوابم دگر نماند
هوش مصنوعی: ای دوست همدل، دیگر از حال دلم نپرس. زبانم را بستم و دیگر جوابی برای گفتن ندارم.
پندم دگر مده که نمانده است جای پند
لب را به بند تاب خطابم دگر نماند
هوش مصنوعی: دیگر نصیحت نکن، چون جایی برای نصیحت باقی نمانده است. دیگر نمی‌توانم تحمل کنم و گویی کلامی برای گفتن باقی نمانده است.
آسودگی نماند دگر در سرای تن
بیزار گشتم از خود و خوابم دگر نماند
هوش مصنوعی: دیگر آرامش در بدنم نیست، از خودم خسته شده‌ام و دیگر خواب برایم وجود ندارد.
پایم فتاد از ره و دستم ز کار ماند
پیری شتاب کرد و شتابم دگر نماند
هوش مصنوعی: من در مسیر زندگی دچار مشکل شدم، قدم‌هایم به زمین افتاد و دست‌هایم از کار بازماند. پیری به سرعت به من نزدیک شد و دیگر شتاب و نشاط جوانی در من باقی نمانده است.
دیریست درد میکشم از عیش روزگار
در جام خوشدلی می نابم دگر نماند
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که به دلیل خوشی‌های زندگی دچار درد و رنج هستم و دیگر از شراب شادی و خوشی چیزی برایم باقی نمانده است.
در جست‌وجوی آب کرم بر و بحر را
گشتم بسی بسر که سرابم دگر نماند
هوش مصنوعی: در تلاش برای پیدا کردن آب، به دور و بر خود و دریاها سرکشی کردم، اما دیگر امیدی به پیدا کردن سراب هم ندارم.
ای یار فیض برده ز باران صحبتم
دامان بگش ز فیض سحابم دگر نماند
هوش مصنوعی: ای دوست، تو از برکات و رحمت‌های صحبت من بهره‌مند شده‌ای. پس دستت را از برکت باران وجودم بگشا، چرا که دیگر چیزی از برکت من باقی نمانده است.