گنجور

غزل شمارهٔ ۳۲۸

زود از درم در آی که تابم دگر نماند
می در پیاله کن که شرابم دگر نماند
تا با خودم حجاب خودم از خودم بگیر
رفتم چو از میانه حجابم دگر نماند
عقلست پرده نظر اهل معرفت
عقل از سرم چو رفت نقاب دگر نماند
دور از تو با خیال تو میداشتم خطاب
دیدم چو آن جمال خطابم دگر نماند
چندی پی سراب بتان گام میزدم
بنمودی آب و روی سرابم دگر نماند
تا بود در برم جگر از دیده می‌چکید
در فرقتت گداخت سحابم دگر نماند
از دل زدود صیقل غم زنگ معصیت
کردم حساب خویش حسابم دگر نماند
تا بسته‌ام امید به تبدیل سیئات
گشتم همه ثواب عقابم دگر نماند
لوح معارف است ضمیر منیر من
زان ذوق درس و شوق کتابم دگر نماند
طی شد زمان نماند مکان سعی فیض را
ساعت رسید رنج شتابم دگر نماند
تا چند بار تن دهدم زحمت روان
صد شکر حاجت خورو خوابم دگر نماند

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زود از درم در آی که تابم دگر نماند
می در پیاله کن که شرابم دگر نماند
هوش مصنوعی: زودتر به خانه‌ام بیا، چون دیگر طاقت انتظار را ندارم. بگذار تا در پیاله شراب بریزم، زیرا دیگر وقتی برای خوشی و لذت باقی نمانده است.
تا با خودم حجاب خودم از خودم بگیر
رفتم چو از میانه حجابم دگر نماند
هوش مصنوعی: من به جستجوی خودم رفتم تا از موانع و پرده‌های درونیم عبور کنم، چرا که وقتی دیگر هیچ مانعی برای من باقی نماند، تصمیم گرفتم که به درون خود نگاهی عمیق‌تر بیندازم.
عقلست پرده نظر اهل معرفت
عقل از سرم چو رفت نقاب دگر نماند
هوش مصنوعی: وقتی عقل و درک عمیق از من گرفته شد، دیگر چیزی برای پوشاندن و پنهان کردن باقی نماند.
دور از تو با خیال تو میداشتم خطاب
دیدم چو آن جمال خطابم دگر نماند
هوش مصنوعی: در دوری از تو، با یاد تو زندگی می‌کردم، اما وقتی با چهره‌ات روبه‌رو شدم، دیگر نتوانستم به خودم خطاب کنم و چیزی برای گفتن نداشتم.
چندی پی سراب بتان گام میزدم
بنمودی آب و روی سرابم دگر نماند
هوش مصنوعی: مدتی در پی زیبایی‌ها و دلبرانی حرکت کردم، اما در پایان فهمیدم که آنچه می‌دیدم تنها توهمی بود و دیگر آبی از آن خیال باقی نمانده است.
تا بود در برم جگر از دیده می‌چکید
در فرقتت گداخت سحابم دگر نماند
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو در کنارم بودی، اشک‌هایم به خاطر عشق و جدایی‌ات می‌ریخت. حالا در فراق تو، قلبم به شدت می‌تپد و دیگر جایی برای درد و رنج باقی نمانده است.
از دل زدود صیقل غم زنگ معصیت
کردم حساب خویش حسابم دگر نماند
هوش مصنوعی: از دل خود غم و ناراحتی را پاک کردم و از زنگار گناهان خود را تمیز کردم. حالا دیگر نیازی به حسابرسی از خود ندارم.
تا بسته‌ام امید به تبدیل سیئات
گشتم همه ثواب عقابم دگر نماند
هوش مصنوعی: وقتی که به تغییر دادن کارهای بد خود امیدوار شدم، همه نیکی‌هایم به عنوان پاداش از بین رفت و دیگر عذابم باقی نماند.
لوح معارف است ضمیر منیر من
زان ذوق درس و شوق کتابم دگر نماند
هوش مصنوعی: ذهن و فکر من مانند یک صفحهٔ پاک و روشن است که از علاقه و اشتیاق به یادگیری و مطالعه، همهٔ اطلاعات و تجربیات جدید را در خود ثبت می‌کند. حالا دیگر چیزهایی که یاد گرفتم به قدری زیاد است که جایی برای چیزهای جدید باقی نمانده است.
طی شد زمان نماند مکان سعی فیض را
ساعت رسید رنج شتابم دگر نماند
هوش مصنوعی: زمان سپری شده و جایی باقی نمانده است. تلاش و کوشش برای بهره‌مندی به پایان خود نزدیک شده و حالا دیگر هیچ جایی برای تحمل رنج و زحمت نیست.
تا چند بار تن دهدم زحمت روان
صد شکر حاجت خورو خوابم دگر نماند
هوش مصنوعی: چقدر باید دوباره خود را در زحمت بیندازم، هرچند سپاسگزارم که خواسته‌ام برآورده شد، اما دیگر نمی‌توانم خواب آرامی داشته باشم.