غزل شمارهٔ ۳۱۲
تا می نخورم زان کف مستانه نخواهم شد
تا او نزند راهم دیوانه نخواهم شد
تا تن نکنم لاغر جانم نشود فربه
تا جان ندهم از کف جانانه نخواهم شد
از خویش تهی گشتم تا پر شدم از عشقش
دیگر ز چنین یاری بیگانه نخواهم شد
ناصح تو منه بندم بیهوده مده پندم
صد سال اگر گوئی فرزانه نخواهم شد
گفتی که مشو عاشق دیوانه کند عشقت
گر توندهی پندم دیوانه نخواهم شد
عقلست گر آبادی ویرانگیم خوش تر
ور عقل شود ویران ویرانه نخواهم شد
آن قطرهٔ بارانم کاندر صدفی افند
بی پرورش دریا دردانه نخواهم شد
معشوق مجازی را هنگامهٔ بازی را
گر شمع شود پیشم پروانه نخواهم شد
دل را بخدا بندم تا خانهٔ حق باشم
دل را به بتان ندهم بتخانه نخواهم شد
در عشق بتان کس افسانهٔ عالم شد
من لیک بدین افسان افسانه نخواهم شد
دیوار کندم جادو در عشق پری رویان
دل می ندهم از کف دیوانه نخواهم شد
فیض است وره مردان شوریدگی و افغان
با مردم فرزانه همخانه نخواهم شد
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تا می نخورم زان کف مستانه نخواهم شد
تا او نزند راهم دیوانه نخواهم شد
هوش مصنوعی: تا وقتی که از آن دست پر مهر و مستانه نخورم، دیوانه نخواهم شد و تا وقتی که او مسیر مرا نهد، دیوانه نخواهم شد.
تا تن نکنم لاغر جانم نشود فربه
تا جان ندهم از کف جانانه نخواهم شد
هوش مصنوعی: تا زمانی که بدنم را لاغر نکنم، روحم پرورش نمییابد. اگر جان را فدای عشق نکنم، هرگز به عشق واقعی دست نخواهم یافت.
از خویش تهی گشتم تا پر شدم از عشقش
دیگر ز چنین یاری بیگانه نخواهم شد
هوش مصنوعی: از خودم خالی شدم و پر از عشق او شدم؛ دیگر از چنین دوستی بیگانهای نخواهم شد.
ناصح تو منه بندم بیهوده مده پندم
صد سال اگر گوئی فرزانه نخواهم شد
هوش مصنوعی: ای نصیحتگر، من را نصیحت نکن، زیرا هیچ سودی ندارد. حتی اگر برای صد سال هم بگویی که فردی عاقل و دانا خواهم شد، باز هم تغییر نخواهم کرد.
گفتی که مشو عاشق دیوانه کند عشقت
گر توندهی پندم دیوانه نخواهم شد
هوش مصنوعی: میگویی که عاشق نشو، زیرا عشق دیوانهات میکند، اما اگر نصیحت کنی، من هرگز دیوانه نخواهم شد.
عقلست گر آبادی ویرانگیم خوش تر
ور عقل شود ویران ویرانه نخواهم شد
هوش مصنوعی: اگر عقل باعث آبادانی ویرانی باشد، آن آبادانی را میپسندم، اما اگر عقل به ویرانی ویرانهها منجر شود، این وضعیت را نمیخواهم.
آن قطرهٔ بارانم کاندر صدفی افند
بی پرورش دریا دردانه نخواهم شد
هوش مصنوعی: من مانند آن قطرهٔ باران هستم که در صدفی افتادهام و بدون پرورش دریا هرگز مروارید نخواهم شد.
معشوق مجازی را هنگامهٔ بازی را
گر شمع شود پیشم پروانه نخواهم شد
هوش مصنوعی: عشق خیالی و بازیهای آن برای من اهمیتی ندارد، حتی اگر معشوق به اندازهٔ یک شمع درخشان باشد، من مانند پروانهای به دور او نمیچرخم.
دل را بخدا بندم تا خانهٔ حق باشم
دل را به بتان ندهم بتخانه نخواهم شد
هوش مصنوعی: من دل خود را به خدا میسپارم تا همیشه در خانه حق قرار بگیرم و آن را نزد بتان قرار نمیدهم، زیرا نمیخواهم در معبد دوران بتپرستی باشم.
در عشق بتان کس افسانهٔ عالم شد
من لیک بدین افسان افسانه نخواهم شد
هوش مصنوعی: در عشق معشوقان، داستانها و افسانههای زیادی وجود دارد و خیلیها به خاطر عشق به این معشوقان مشهور شدهاند. اما من تصمیم ندارم که به این داستانها بپیوندم و به افسانه تبدیل شوم.
دیوار کندم جادو در عشق پری رویان
دل می ندهم از کف دیوانه نخواهم شد
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به بیان احساسات عمیق خود در مورد عشق میپردازد. او به طور نمادین از دیواری یاد میکند که بر اثر جادوی عشق وجودش را درهم شکسته است. با چنین عشقی، او خود را در معشوق غرق کرده و حتی از دیوانگی به خاطر این عشق نیز ابایی ندارد. او دلش را به زیباییها و جادوهای عشق میسپارد و نشان میدهد که عشق چیزی فراتر از عقل و هوش است.
فیض است وره مردان شوریدگی و افغان
با مردم فرزانه همخانه نخواهم شد
هوش مصنوعی: خوشبختی و نعمت در شور و هیجان مردان واقعی است و من نخواهم توانست در کنار انسانهای دانا و عاقل زندگی کنم.
حاشیه ها
1393/09/01 20:12
محمود پاکزاد
مصرع دوم از بیت ششم، اشکال وزنی دارد، احتمالاً کلمه یی از قلم افتاده باشد
1397/03/13 02:06
سیدمحمدعلی حسینی
احتمالا این گونه است ..ور عقل شود ویران ویرانه نخواهم شد
1399/01/29 11:03
Babak
عقلست گر آبادی ویرانگیم خوش تر
ور عقل شود گنجی ویرانه نخواهم شد
بیت بالا رو از جایی و اینگونه شنیدم