گنجور

غزل شمارهٔ ۲۹۵

دلم بس نیست ماوای تو باشد
بیا تا دیده هم جای تو باشد
خوشا چشم نکوبختی که دروی
جمال عالم آرای تو باشد
خوش آن سر مست عشق لاابالی
که مدهوش تماشای تو باشد
خوش آن شیرین سخنهای شکرریز
که از لعل شکر خای تو باشد
نمک دارد سخن زان لعل شیرین
بده دشنامی ار رأی تو باشد
دل مخمور من بیمار آنست
که مست چشم شهلای تو باشد
خوشا آندم که جان بپذیری ای فیض
سرش آنگاه در پای تو باشد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلم بس نیست ماوای تو باشد
بیا تا دیده هم جای تو باشد
هوش مصنوعی: دل من فقط به داشتن تو اکتفا نمی‌کند، بیا که حتی چشمانم هم به تو تعلق داشته باشد.
خوشا چشم نکوبختی که دروی
جمال عالم آرای تو باشد
هوش مصنوعی: خوشا به حال چشمی که به زیبایی‌های تو می‌نگرد و از دیدن جمال تو خوشحال و شگفت‌زده است.
خوش آن سر مست عشق لاابالی
که مدهوش تماشای تو باشد
هوش مصنوعی: کسی که سرشار از عشق و بی‌خیالی است، خوشبخت است که از تماشای تو مدهوش و شگفت‌زده شده باشد.
خوش آن شیرین سخنهای شکرریز
که از لعل شکر خای تو باشد
هوش مصنوعی: آن سخنان شیرین و دلنشین که مثل شکر شیرین هستند و از لب‌های زیبات استفاده می‌شود، بسیار خوشایند و دل‌انگیزند.
نمک دارد سخن زان لعل شیرین
بده دشنامی ار رأی تو باشد
هوش مصنوعی: اگر نظر تو این است، پس بگذار به زبانی تلخ و گزنده به تو دشنام دهم، زیرا سخنان من هم مانند نمک، طعم خوشی دارند و جز بر روی لعل شیرین به کار می‌روند.
دل مخمور من بیمار آنست
که مست چشم شهلای تو باشد
هوش مصنوعی: دل سرشار از احساس و شوق من، به خاطر زیبایی و جاذبه چشم‌های سیاه تو، مثل یک بیمار در حال مستی است.
خوشا آندم که جان بپذیری ای فیض
سرش آنگاه در پای تو باشد
هوش مصنوعی: خوشا آن لحظه که تو ای فیض، جان را بپذیری؛ در آن زمان او به پای تو خواهد بود.