گنجور

غزل شمارهٔ ۲۹۲

چکنم دلی را که ترا نباشد
چکنم تنی را که بقا نباشد
بزمین زنم سر بفنا دهم جان
برهت سر و جان چو فدا نباشد
بروم در آتش اگرم برانی
که بسوزم آنرا که سزا نباشد
شکنم دو پا را برهت ار نپوید
ببرم دو دست ار بدعا نباشد
بکنم دو چشمی که ترا نبیند
نبود در و نور و ضیا نباشد
ببرم زبانرا چه نگویدت شکر
دو لبم به بندم چه ثنا نباشد
نخورم ز نانی که نه طاعت آرد
چکنم طعامی که غذا نباشد
بکجا برم تن نکشد چو بارت
بکجا برم جان چو فدا نباشد
دلم ار نسازد ببلای عشقت
سزد ار بسوزد چو سزا نباشد
بجفا بسوزم ببلا بسازم
که شنید عشقی که بلا نباشد
بجهنم آیم چو توئی در آنجا
نروم بجنت که لقا نباشد
لب فیض بندم ز حدیث اغیار
که حدث بود کان ز خدا نباشد

اطلاعات

وزن: متفاعلاتن متفاعلاتن
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چکنم دلی را که ترا نباشد
چکنم تنی را که بقا نباشد
هوش مصنوعی: چه کنم با دل عاشق که تو در آن نیستی؟ چه کنم با بدنی که هیچ امیدی به زندگی ندارد؟
بزمین زنم سر بفنا دهم جان
برهت سر و جان چو فدا نباشد
هوش مصنوعی: من خود را به زمین می‌زنم و جانم را برای تو فدای می‌کنم. اگر سر و جانم را هم فدای تو نکنم، پس چه فایده‌ای دارد؟
بروم در آتش اگرم برانی
که بسوزم آنرا که سزا نباشد
هوش مصنوعی: اگر مرا در آتش بیندازی، من با کمال علاقه می‌روم، چون برای کسی که شایسته نیست بسوزم، اهمیتی ندارد.
شکنم دو پا را برهت ار نپوید
ببرم دو دست ار بدعا نباشد
هوش مصنوعی: اگر تو صدای گوسفند را سر ندهی، من پاهایت را می‌شکنم و اگر دعا نباشد، من دستانت را می‌برم.
بکنم دو چشمی که ترا نبیند
نبود در و نور و ضیا نباشد
هوش مصنوعی: اگر دو چشمی نباشد که تو را ببیند، هیچ در و نوری نیز وجود نخواهد داشت.
ببرم زبانرا چه نگویدت شکر
دو لبم به بندم چه ثنا نباشد
هوش مصنوعی: اگر زبانم را ببرم، نمی‌تواند چیزی درباره‌ات بگوید. اگر دو لبم را ببندم، دیگر نمی‌توانم از تو ستایش کنم، زیرا بی‌ثنا نمی‌توان زندگی کرد.
نخورم ز نانی که نه طاعت آرد
چکنم طعامی که غذا نباشد
هوش مصنوعی: نمی‌خورم نانی که از روی بندگی نباشد، و غذایی نمی‌پزم که درست و سالم نباشد.
بکجا برم تن نکشد چو بارت
بکجا برم جان چو فدا نباشد
هوش مصنوعی: به کجا باید بروم وقتی که بار گران تو را نمی‌توانم تحمل کنم؟ به کجا باید بروم وقتی جانم را فدای تو نمی‌توانم بکنم؟
دلم ار نسازد ببلای عشقت
سزد ار بسوزد چو سزا نباشد
هوش مصنوعی: اگر دلم نتواند با بلا و مشکلات عشق تو کنار بیاید، هیچ اشکالی ندارد که بسوزد، چون سزاوار نیست که در این عشق راحت باشد.
بجفا بسوزم ببلا بسازم
که شنید عشقی که بلا نباشد
هوش مصنوعی: باید عشق را بپذیرم و با مشکلات آن کنار بیایم، چرا که عشق واقعی بدون سختی و چالش وجود ندارد.
بجهنم آیم چو توئی در آنجا
نروم بجنت که لقا نباشد
هوش مصنوعی: اگر به جهنم بروم، چون تو آنجا هستی، به بهشت نخواهم رفت، چون دیدار تو در آنجا نیست.
لب فیض بندم ز حدیث اغیار
که حدث بود کان ز خدا نباشد
هوش مصنوعی: من سخنانی را که مربوط به دیگران است، بر زبان نمی‌آورم، زیرا هر چیزی که از آنان بگویند، از خداوند نمی‌آید.