گنجور

غزل شمارهٔ ۲۸۹

آن دل که توئی در وی غمخانه چرا باشد
چون گشت ستون مسند حنانه چرا باشد
غمخانه دلی باشد کان بیخبر است از تو
چون جای تو باشد دل غمخانه چرا باشد
بیگانه کسی باشد کو با تو نباشد یار
آنکس که تواش یاری بیگانه چرا باشد
دیوانه کسی بوده است کو عشق نفهمیده است
آنکس که بود عاشق دیوانه چرا باشد
فرزانه کسی باشد کو معرفتی دارد
آنکو نبود عارف فرزانه چرا باشد
دردانه بود سری کو در صدف سینه است
سنگی که بود بیجان دردانه چرا باشد
آن دل که بدید آنرو بو برد ز عشق هو
عشق دگر آنرا او کاشانه چرا باشد
آن جان که تواش جانان غیر از تو کرابیند
واندل که تواش دلبر بت‌خانه چرا باشد
نورت چو بدل تابد راهی بتو دل یابد
شمع رخ حوران را پروانه چرا باشد
زاهد چو کند جانان چون نیست تنش را جان
در کالبد بی‌جان جانانه چرا باشد
رو سوره یوسف خوان تا بشنوی از قرآن
حقست حدیث عشق افسانه چرا باشد
فیض است ز حق خرم هرگز نخورد او غم
چون یافت عمارت دل ویرانه چرا باشد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن دل که توئی در وی غمخانه چرا باشد
چون گشت ستون مسند حنانه چرا باشد
هوش مصنوعی: دل کسی که تو در آن هستی، چرا باید غمگین باشد؟ وقتی که جایگاه تو محکم و استوار است، چرا باید دلش درگیر درد و ناراحتی باشد؟
غمخانه دلی باشد کان بیخبر است از تو
چون جای تو باشد دل غمخانه چرا باشد
هوش مصنوعی: دل آدمی که از محبت و غم تو بی‌خبر است، مانند یک خانه غم است. اگر دل در آن خانه است، چرا باید دل غمگین باشد؟
بیگانه کسی باشد کو با تو نباشد یار
آنکس که تواش یاری بیگانه چرا باشد
هوش مصنوعی: بیگانه کسی است که با تو دوستی ندارد. آن کس که تو را دوست دارد، چرا باید بیگانه باشد؟
دیوانه کسی بوده است کو عشق نفهمیده است
آنکس که بود عاشق دیوانه چرا باشد
هوش مصنوعی: کسی که عشق را درک نکرده، دیوانه است. از طرفی، عاشق واقعی دیوانه نمی‌شود، چون عشق را احساس کرده و با تمام وجود آن را درک می‌کند.
فرزانه کسی باشد کو معرفتی دارد
آنکو نبود عارف فرزانه چرا باشد
هوش مصنوعی: انسان فرزانه و دانا کسی است که دارای معرفت و درک عمیق است. اگر کسی چنین دانشی نداشته باشد، چگونه می‌تواند فرزانه شمرده شود؟
دردانه بود سری کو در صدف سینه است
سنگی که بود بیجان دردانه چرا باشد
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی توصیف می‌کند که چگونه چیزی ارزشمند و درخشان، مانند یک مروارید، در دل صدفی که نماد سینه است، نهفته شده است. همچنین، از خود می‌پرسد که چگونه ممکن است سنگی بی‌جان، که هیچ ارزشی ندارد، بتواند در جایگاهی مشابه با دردانه‌ای باارزش قرار بگیرد. در واقع، این شعر به تفاوت‌های اساسی میان ارزش‌های درونی و ظاهری اشاره دارد و نشان می‌دهد که برخی چیزها با وجود ظاهر ساکت و بی‌حرکت، درونشان گنجینه‌ای از ارزش وجود دارد.
آن دل که بدید آنرو بو برد ز عشق هو
عشق دگر آنرا او کاشانه چرا باشد
هوش مصنوعی: دل که عاشق شد و طعمی از عشق حقیقی چشید، دیگر به هیچ عشق دیگری دل نخواهد بست. پس چرا باید به دنبال جایی برای آرامش و سکون باشد که احساسش را فراموش کند؟
آن جان که تواش جانان غیر از تو کرابیند
واندل که تواش دلبر بت‌خانه چرا باشد
هوش مصنوعی: آن انسانی که تو را به عنوان معشوق خود نمی‌بیند و به غیر از تو، جانان دیگری را می‌پرستد، چگونه می‌تواند دلش به معشوقی که در بت‌خانه است، خوش باشد؟
نورت چو بدل تابد راهی بتو دل یابد
شمع رخ حوران را پروانه چرا باشد
هوش مصنوعی: وقتی نور تو به دل بتابد، دل به سوی تو جذب می‌شود. بنابراین، شمع که نور چهره حوران را دارد، چرا باید پروانه‌ای داشته باشد؟
زاهد چو کند جانان چون نیست تنش را جان
در کالبد بی‌جان جانانه چرا باشد
هوش مصنوعی: وقتی زاهد به دنیا و لذات آن پشت کند و محبوبش را نبیند، پس وجود او هم بی‌معنا و بی‌حس می‌شود. در چنین حالتی، چگونه می‌تواند در این جسم بی‌روح، روحی زنده و شاداب وجود داشته باشد؟
رو سوره یوسف خوان تا بشنوی از قرآن
حقست حدیث عشق افسانه چرا باشد
هوش مصنوعی: آیه‌های سوره‌ی یوسف را بخوان و بشنو که قرآن در مورد عشق حق چه سخنان زیبایی دارد. چرا باید داستان عشق را افسانه‌ای بی‌محتوا بدانیم؟
فیض است ز حق خرم هرگز نخورد او غم
چون یافت عمارت دل ویرانه چرا باشد
هوش مصنوعی: انسان اگر از لطف خداوند بهره‌مند باشد، دیگر هیچ نگرانی و غمی نخواهد داشت. وقتی که دل او از ناامیدی و خرابی به شادی و سرزندگی تبدیل می‌شود، دیگر چرا باید نگران باشد؟