گنجور

غزل شمارهٔ ۲۴۹

دلم هیهای او دارد سرم سودای او دارد
نمک بادا فدای جان که جان غوغای او دارد
گهی در جعد مشگینی گرفتارم ببوی او
گهی این آهوی جانم غم صحرای او دارد
گهی در دام هجرانم اسیر قید حرمانم
گهی در قاف قربت دل سر عنقای او دارد
زمانی از گلی مستم که آرد بادی از بویش
گهی از لالهٔ داغم که آن سودای او دارد
گه از زلف پریشانم بروی گاه حیرانم
که آن سودای او دارد که آن سیمای او دارد
گهی محو قمر گردم که دارد داغ او بر روی
گهی حیران خورشیدم رخ زیبای او دارد
بگلزار جهان گردم مگر بوئی از آن یابم
فتم در پای سروی کو قد و بالای او دارد
بگردآن دلی گردم که دروی جای او باشد
بقربان سری گردم که آن سودای او دارد
اگر در دیگ سر سودا پزد دل نیست از خامی
سر سودای او دارد غم حلوای او دارد
شکر گفتند صفرا را زیان دارد غلط گفتند
لبش شد داروی آن کو تب و صفرای او دارد
دل و جان گر فدای یار بی‌پروا کنم شاید
گرش پروای دل نبود دلم پروای او دارد
نمیگیرد قراری دل تپد تاکی برین ساحل
چه سازد فیض اینماهی غم دریای او دارد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلم هیهای او دارد سرم سودای او دارد
نمک بادا فدای جان که جان غوغای او دارد
هوش مصنوعی: دل من هر لحظه و با هر صدایی به یاد او می‌تپد و سرم همواره در آرزوی اوست. جان من همواره فدای اوست، زیرا زندگی‌ام پر از هیاهو و شور و شوق اوست.
گهی در جعد مشگینی گرفتارم ببوی او
گهی این آهوی جانم غم صحرای او دارد
هوش مصنوعی: گاهی در پیچش موی محبوب خود غرق بوی او هستم و گاهی این آهوی جانم از غم دوری او در بیابان رنج می‌برد.
گهی در دام هجرانم اسیر قید حرمانم
گهی در قاف قربت دل سر عنقای او دارد
هوش مصنوعی: گاهی در دامی از جدایی گرفتار می‌شوم و دلم تحت تاثیر حسرت است، و گاهی در دوری، دل من همچون پرنده‌ایست که به یاد محبوب خود به پرواز درآمده است.
زمانی از گلی مستم که آرد بادی از بویش
گهی از لالهٔ داغم که آن سودای او دارد
هوش مصنوعی: زمانی وجودم در اثر عطر گلی شگفت‌انگیز مست و سرشار است و گاهی نیز از درد و شوق لاله‌ای داغ دارم که احساس واقعی‌ام را به تصویر می‌کشد.
گه از زلف پریشانم بروی گاه حیرانم
که آن سودای او دارد که آن سیمای او دارد
هوش مصنوعی: گاهی از پیچیدگی‌های موهای تو، دچار حیرت می‌شوم، چون نمی‌دانم آیا آن احساس عشق و دل‌باختگی به خاطر زیبایی توست یا نه.
گهی محو قمر گردم که دارد داغ او بر روی
گهی حیران خورشیدم رخ زیبای او دارد
هوش مصنوعی: گاه به حالت دلربایی و زیبایی او غرق می‌شوم، به‌طوری که اثر عشقش بر وجودم باقی می‌ماند. و گاه از شدت شگفتی به زیبایی نورانی‌اش خیره می‌شوم و دل را از تماشای چهره‌اش پر می‌کنم.
بگلزار جهان گردم مگر بوئی از آن یابم
فتم در پای سروی کو قد و بالای او دارد
هوش مصنوعی: در دنیای گلها می‌گردم شاید بویی از آنجا بگیرم، اما در پای درختی ایستاده‌ام که قامت و زیبایی‌اش شگفت‌انگیز است.
بگردآن دلی گردم که دروی جای او باشد
بقربان سری گردم که آن سودای او دارد
هوش مصنوعی: من به دنبال دلی هستم که درویشی در آن جا داشته باشد و حاضرم جانم را فدای سری کنم که عشق او را در سر دارد.
اگر در دیگ سر سودا پزد دل نیست از خامی
سر سودای او دارد غم حلوای او دارد
هوش مصنوعی: اگر کسی در پی خواسته‌های خود باشد و دلش با آن همراه نباشد، از ناپختگی رنج می‌برد و به فکر لذت‌هایی است که نمی‌تواند به دست آورد.
شکر گفتند صفرا را زیان دارد غلط گفتند
لبش شد داروی آن کو تب و صفرای او دارد
هوش مصنوعی: شکر می‌گویند که برای صفرا مضر است، اما این نظر نادرست است؛ چون شکر می‌تواند دارویی برای بیماری‌هایی باشد که ناشی از تب و صفرا هستند.
دل و جان گر فدای یار بی‌پروا کنم شاید
گرش پروای دل نبود دلم پروای او دارد
هوش مصنوعی: اگر دل و جانم را برای معشوق فدای او کنم، شاید او هم به دل‌بستگی‌ام توجهی نکند، اما دل من همیشه به یاد اوست و از او مراقبت می‌کند.
نمیگیرد قراری دل تپد تاکی برین ساحل
چه سازد فیض اینماهی غم دریای او دارد
هوش مصنوعی: دل همیشه نگران و ناآرام است و نمی‌تواند به آرامش برسد. تا چه زمانی بر این ساحل خواهیم بود؟ چه فایده‌ای دارد وقتی ماهی گلی به غم و اندوه او در این دریا توجه ندارد؟

حاشیه ها

1394/01/03 12:04
بهزاد

نمک بادا فدای جان --> تنم بادا فدای جان صحیح است