گنجور

غزل شمارهٔ ۲۴۶

غمی هست در دل که گفتن ندارد
شنفتن ندارد نهفتن ندارد
چو گفتن ندارد غم دل چگویم
چگویم غم دل که گفتن ندارد
نهفتن ندارد غم دل چه پوشم
چه پوشم غم دل نهفتن ندارد
شنفتن ندارد غم دل چه پرسی
چه پرسی غم دل شنفتن ندارد
دلم چون غبار از تو دارد چه روبم
چه روبم غباری که رفتن ندارد
شکفتن ندارد دلی کز تو گیرد
دلی کز تو گیرد شکفتن ندارد
چه خوابی بچشمم نیاید چه خسبم
چه خسبم که این دیده خفتن ندارد
ز درد نهان لب فروبند ای فیض
فرو بند لب را که گفتن ندارد

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

غمی هست در دل که گفتن ندارد
شنفتن ندارد نهفتن ندارد
هوش مصنوعی: در دل من ناراحتی‌ای وجود دارد که نه می‌توانم درباره‌اش صحبت کنم و نه کسی می‌تواند آن را بشنود یا پنهان کند.
چو گفتن ندارد غم دل چگویم
چگویم غم دل که گفتن ندارد
هوش مصنوعی: وقتی که دل پر از غم است و نمی‌توان آن را به زبان آورد، چه بگویم و چگونه بگویم؟ غم دل چنان عمیق است که هیچ کلامی قادر به بیان آن نیست.
نهفتن ندارد غم دل چه پوشم
چه پوشم غم دل نهفتن ندارد
هوش مصنوعی: پنهان کردن غم دل فایده‌ای ندارد، هر چقدر هم که سعی کنم آن را بپوشانم، باز هم نمی‌توانم از آن دوری کنم.
شنفتن ندارد غم دل چه پرسی
چه پرسی غم دل شنفتن ندارد
هوش مصنوعی: غم دل را نمی‌توان با پرسیدن فهمید یا به بیان درآورد، پس نیازی به سوال کردن درباره‌اش نیست.
دلم چون غبار از تو دارد چه روبم
چه روبم غباری که رفتن ندارد
هوش مصنوعی: دل من مانند غباری است که از تو نشأت گرفته است، نه می‌توانم آن را دور کنم و نه به راحتی از بین می‌رود.
شکفتن ندارد دلی کز تو گیرد
دلی کز تو گیرد شکفتن ندارد
هوش مصنوعی: دل‌هایی که عشق تو را نمی‌شناسند، هرگز نمی‌توانند شکوفا و سرزنده باشند.
چه خوابی بچشمم نیاید چه خسبم
چه خسبم که این دیده خفتن ندارد
هوش مصنوعی: چشمم خواب نمی‌بیند، حتی اگر بخوابم یا بیدار بمانم، چون این چشم هرگز نمی‌تواند بخوابد.
ز درد نهان لب فروبند ای فیض
فرو بند لب را که گفتن ندارد
هوش مصنوعی: از درد پنهان چشمانت را ببند، ای فیض! لب‌هایت را ببند، چون چیزی برای گفتن وجود ندارد.