غزل شمارهٔ ۲۲۱
داد از غم عشقت ای صنم داد
فریاد ز تو هزار فریاد
بیمارت را نمیکنی به
غمناکت را نمیکنی شاد
بر نالهٔ من نمیکنی رحم
وز روز جزا نمیکنی یاد
داد از تو کجا برم که جز تو
کس نتواند داد من داد
من در غم تو تو لا ابالی
انی فی داد و انت فی واد
یکباره بیا بریو خونم
از من تسلیم و از تو بی داد
تا کی دل فیض ای ستمگر
در بند غم تو و تو آزاد
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
داد از غم عشقت ای صنم داد
فریاد ز تو هزار فریاد
هوش مصنوعی: ای معشوق، از غم عشق تو داد و فریاد میزنم، فریادهایی بیشمار از درد ناشی از علاقهام به تو.
بیمارت را نمیکنی به
غمناکت را نمیکنی شاد
هوش مصنوعی: شما نمیتوانید با ناراحتی خود، کسی را که بیمار است شاد کنید.
بر نالهٔ من نمیکنی رحم
وز روز جزا نمیکنی یاد
هوش مصنوعی: تو نه به فریاد من رحم میکنی و نه در روز حساب و پاداش به یادم میآوری.
داد از تو کجا برم که جز تو
کس نتواند داد من داد
هوش مصنوعی: به کجا میتوانم برویم که جز تو کسی نتواند به من کمک کند و داد من را بفهمد؟
من در غم تو تو لا ابالی
انی فی داد و انت فی واد
هوش مصنوعی: من در غم تو غمگین هستم و تو انگار که بیخیالی؛ من در دلی هستم و تو در دنیای خودت.
یکباره بیا بریو خونم
از من تسلیم و از تو بی داد
هوش مصنوعی: به یکباره به من تعرض نکن، من بیپناه هستم و تو هم بیرحمانه عمل میکنی.
تا کی دل فیض ای ستمگر
در بند غم تو و تو آزاد
هوش مصنوعی: تا چه زمانی دل من به خاطر غم تو در زنجیر باشد، در حالی که تو خود آزاد هستی؟